نام رمان : … به سر شود

نویسنده : helga1980 کاربر انجمن نودهشتیا

حجم کتاب : ۴٫۱ (پی دی اف) – ۰٫۳ (پرنیان) – ۰٫۹ (کتابچه) – ۰٫۴ (ePub) – اندروید ۰٫۸ (APK)

ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

تعداد صفحات : ۴۱۲

خلاصه داستان :

هلنا مادرش رو تحویل آسایشگاه میده، خسته از ماراتن زندگی، ولی خبری از آسایش نیست، با دزدی که از خونش می شه، آواره و دربدر کوچه خیابونها می شه، چون دیده که پسر صاحبخونه تو خونش پا گذاشته و حالا با این ادعا صاحبخونه جوابش کرده…


قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

پسورد : www.98ia.com

منبع : wWw.98iA.Com

با تشکر از helga1980 عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای کلیه ی گوشی های موبایل (نسخه PDF)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

قسمتی از متن رمان :

نیم ساعتی می شد که تو ماشین منتظر بود، ذاتا آدم صبوری نبود، ولی وقتی صحبت از مامان افاق می شد انگاری ادم دیگه ای بود، خبری از عجله نبود،خبری از عصبانیت و بی صبری نبود. عجیب،بودن درکناش آرامش داشت. پیاده شد تا قدمی تو حیاط می زد آفاق جونم ریزه ریزه کارهاش رو می کرد و یواش یواش ۵ تا پله ایوان رو پایین می اومد، دیگه این برنامه رو از بر بود ولی خیالی نبود ، معطل موندن تو این محل جایی که عین ۳۲ سال عمرش رو توش گذرونده بود روح بخش بود، نگاهی به پنجره های رو به حیاط انداخت، ۱۰ تا در مستطیلی ۷۰ در ۱۷۰ که بغل به بغل هم ایستاده بودند، رو سر هر کدوم یه نیم دایره ای پر شیشه های رنگی، لبه های پشت بوم کنگره کنگره با سه تا ستون مار پیچ روی ایوان، هر باردرد پای آفاق جون اوج می گرفت همه به فکر تغییر محل زندگی می افتادند ولی باز دست ودل هیچ کدوم پیش نمی رفت، خود افاق جونم عاشق قدم برداشتن رو این پله ها بود،عاشق آخ آخ گفتن و پایین اومدن، دو سالی می شد که تو ایوون پشتی یه چیزی شبیه پله برق واسه اش کار گذاشته بودند ولی سر جمع ۱ هفته هم استفاده نشده بود،از زیر طاقی داربست درختهای مو رد شد، زمستون سردی بود، همه شمعدونی ها رو برده بودند تو زیر زمین، بقیه درخت و درختچه هارو هم پلاستیک پیچ کرده بودند، ولی این مو های بیچاره تو سر ما و گرما سرشون بی کلاه می موند،
با صدای آفاق از افکارش کنده شد
آفاق: بریم پسرم؟
ارسلان: آفاق خانم بنده در خدمتم
آفاق: خیر ببینی عزیزم،شرمندتم، این نذر منم شده دردسر، دیوار توام که عزیز دلم از همه کوتاه تره
ارسلان: این چه حرفی عزیز، حالا گیرم هفته ای ۳ ساعتم من در خدمت شما باشم، هنوز مونده جبران یه عمر زحمتهایی که شما واسه من و اردلان کشیدین بشه، حالا بابا به کنار
آفاق: عزیزم مادر هر کاری واسه بچه می کنه وظیفه اش، هرکاری واسه نوه هم می کنه مثل قند و نبات شیرینه، هر کاری کردم واستون واسه دل خودم بوده، کیف اش رو بردم،
ارسلان:منم کیف می کنم هفته ای یه بار پا درکاب شما باشم
آفاق: عاقبت به خیر شی