loading...
دانلود رمان عاشقانه
. بازدید : 363 دوشنبه 03 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان زن نیمه ی تنها

رمان زن نیمه ی تنها




دانلود رمان زن نیمه ی تنها اثر فانوس فاروقی




بخشی از این رمان :


به صورت پر از مهر و در عین حال پر از درد خاله نگاه میکنم چشمهایش هزاران نگفتنی را در خود دارد و وقتی خوب دقت میکنی میفهمی که چیزی را میخواهی با تمام وجود درک کنی اما نمیتوانی!از فهم ان عاجزی ولی واضح و روشن نگفته ها را میخوانی!نگفته هایی که نمیدانی چیست دردهایی که ردپای آنها را در خطوط بی شمار صورتش میبینی اما...
همیشه در کنار خاله بودن حس داشتن تکیه گاهی مطمئن را به من میدهد مخصوصا امروز که از همه چیز این زندگی بیزارم از بودن و نفس کشیدن و روز را شب کردن متنفرم مادرم در اینجور مواقع قربان صدقه ام میرود و خالصانه محبتش را به پایم میریزد اما نمیدانم چرا امروز دلم میخواهد غصه هایم را بر عکس همیشه بجای مادرم با خاله ام در میان بگذارم به زنی که همیشه با مشکلات زندگی اش دست و پنجه نرم کرده است.







لینک دانلود رمان زن نیمه ی تنها در پایین :






zan-nime-tanha
. بازدید : 229 دوشنبه 03 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان از کیمیای مهر

رمان از کیمیای مهر




دانلود رمان از کیمیای مهر اثر فاطمه زاهدی




بخشی از این رمان :


پدر مروارید مهندش معدن بود و مادرش روانپزشک. خواهر و برادری نداشت. بیشتر به دایی ناتنی اش و مادربزرگ پیرش وابسه بود اکثر خاطره های دوران کودکی مروارید آمیخته با یاد مادر بزرگ و دوستان مهد کودکش بود.
مادرش را گاه و بی گاه به بیمارستان احضار می کردند و پدرش هم به دلیل موقعیت شغلیش بیشتر وقت ها در شهرستان بود. و نهایتا از هر ماه ده روزش را در خانه بود که آن ده روز هم در تدارک سفر بعدیش بود.
مار صبح ها او را به مهدکودک می رساند و بعدازظهر هم سرویس مهد کودک او را به خانه ی مادربزرگش می برد. گاهی وقتی که مادر سرش خلوت بود مروارید را به سینما، تاتر، پارک و یا باغ وحش می برد. ولی این جور جاها هم خیلی روحیه ی مروارید را عوض نمی کرد. رفتن به این گونه مکان ها مروارید را بیشتر به یاد چیزهایی که نداشت می انداخت.
مروارید با تمام بچه بودنش می دید که همه ی بچه ها همراه پدر و مادرهایشان برای تفریح و گردش آمده اند، ولی او بیشتر وقت ها همراه مادش به گردش می رفت.







لینک دانلود رمان از کیمیای مهر در پایین :






az-kimiaye-mehr
. بازدید : 307 دوشنبه 03 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان شاخه های سبز

رمان شاخه های سبز



دانلود رمان شاخه های سبز اثر مریم غلامی حاجی آبادی



بخشی از این رمان :


هواپيما بر باند فرودگاه مهرآباد فرود آمد. مسافرها يك به يك آماده ي خروج شدند. او هم بلند شد. چند رديف جلوتر خانم مسني سرش را به عقب برده بود و نگاه سيارش بر مسافرها مي چرخيد. به او كه رسيد ناگاه چرخش نگاهش متوقف شد و برق آسا چشم برگرفت. الميرا بند كيفش را روي شانه اش جابه جا كرد و مقابل در خروجي ايستاد. او قبل از پرواز هواپيما نيز متوجه حضور آن زن شده بود ولي نمي دانست چنين رفتارها و نگاه هايي را از يك زن سالخورده چگونه تعبير كند؟! احساس عجيبي داشت كه از چندوچون آن سر در نمي آورد. الميرا به ميمنت فارغ التحصيلي از دانشگاه، توسط مادربزرگش به اصفهان دعوت شده بود و اكنون پس از سفري كوتاه و دلنشين دوباره خود را در تهران مي يافت.
محوطه سرپوشيده ي فرودگاه را از نظر گذراند. فضاي سالن خالي از وجود مادر و پدرش بود. او در حالي كه چمدان را به دست گرفته بود خارج شد. آن جا هم جز اتومبيل هاي پارك شده و رفت و آمد عادي مردم چيزي جلب توجه نمي كرد. هنوز زماني نگذشته بود كه اتومبيلشان را شناخت. پدر به سوي او مي راند و مادر هم در كنارش بود. در حالي كه سوار اتومبيل مي شد آن زن را ديد كه در كنار يكي از اتومبيل هاي پارك شده ايستاده و مبهوت اوست!






لینک دانلود رمان شاخه های سبز در پایین :






shakhehaye-sabz
. بازدید : 504 دوشنبه 03 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان چشمان همیشه مست

رمان چشمان همیشه مست




دانلود رمان چشمان همیشه مست اثر نسرین نصرینی




بخشی از این رمان :



دیگر رنگ به چهره اش نمانده بود.با چشمانی همانند عروسک شیشه ای و بی روح روی صندلی عقب اتوموبیل درست پشت سر من نشسته و متفکرانه به نقطه ای نامعلوم چشم دوخته بود.از آیینه اتوموبیل نگاهش کردم.خیلی وقت بود دلم برای دیدن چشمانش تنگ شده بود.چشمانی که در تمام دنیا شبیه ترین بود.به چشمان او.از خیابانهای اصلی گذشتیم و کم کم به آن جاده فرعی و دور افتاده رسیدیم جاده ای که در گذشته ای دور از آن عبور کرده بودم و این برایم یادآور شیرین ترین خاطرات زندگی ام بود.جاده ای که پس از سالها هنوز بوی عشق میداد.انگار حضورش را دوباره احساس میکردم و آن چشمان زیبا و دوست داشتنی و آن لبخند شیرین واضح تر از همیشه در نظرم نقش بست.جاده هنوز هم خلوت و تاریک بود.درست مثل گذشته درختان بلندی که دو طرف آن قرار داشت چنان روی جاده باریک خم شده و شاخ و برگشان را درهم پیچیده بودند که انگار وارد تونلی درختی میشدیم.









لینک دانلود رمان چشمان همیشه مست در پایین :







cheshmane-hamishe-mast
. بازدید : 377 دوشنبه 03 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان بوی خوش نسترن

رمان بوی خوش نسترن





دانلود رمان بوی خوش نسترن اثر صدیقه احمدی




بخشی از این رمان :


پله ها را تند و با شتاب بالا می رفت و زیر لب غرولند میکرد: این هم شد دانشگاه با این ارائه واحد هاش! به خاطر یه درس ادبیات و یه ورزش مسخره باید یه ترم دیگه اینجا علاف باشم!
پله ها را باز با همان شتاب پایین آمد و به سرعت به طرف دانشکده دامپزشکی راه افتاد، در حالی که خودگویی هایش همچنان ادامه داشت: هی از این دانشکده برو اون دانشکده، ببین جای خالی دارن که بچپی تو یه کلاس برای یه درس بیخود!
از پشت سر محال بود کسی بفهمد دختر است، موهای کوتاه، بلوز و شلوار و قد بلند، راه رفتن تند و خشن او همه پسرانه بود و بدون ظرافت. از اتفاق وقتی که به دنیا آمده بود و اولین جیغ را سر داده بود، پدر بزرگش، در اتاق دیگری آخرین نفس را کشیده بود و خانواده اش چون عقیده داشتند که روح پدر بزرگ در جسم نوه اش دمیده، اسم پدربزرگ را روی نوزاد گذاشتند، هر چند که این نوزاد دختر بود. به توصیه ریش سفیدان طایفه نام "سالار" را هم می شود روی زن گذاشت و حالا سالار فکر میکرد که همه سرنوشتنش بستکی به اسمش دارد و هر چه به سرش می آید و خواهد آمد، از دولت سر اسمش است، همه بدبختی ها، نحسی ها، بدبیاری ها، حتی طرز لباس پوشیدن و رشته تحصیلی اش هم تحت تاثیر اسمش قرار گرفته است . او به حد نفرت از نامش بدش می آمد. به خاطر درس ادبیات همچنان غرولندش تمام نشدنی بود: یه مشت آدم بیکار نشسته ن یه گوشه و هی شعر گفتن، بدون اینکه فکر کنن که روزی ما باید اینها رو بخونیم و نمره بگیریم...اگه یه روزی شاعر شدم، حتما وصیت میکنم اسم منو تو هیچ کتابی ننویسن!







لینک دانلود رمان بوی خوش نسترن در پایین :





boye-khoshe-nastaran
. بازدید : 1873 دوشنبه 03 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان اشراف زاده

رمان اشراف زاده




دانلود رمان اشراف زاده اثر نسرین قدیری




بخشی از این رمان :


نواي دلنشين و گوشنواز والس دانوب آبي اشتراوس، در
سراسر تالار طنين انداخته بود. شاه پري مثل هميشه بر جايگاه خود بالاي تالار نشسته
بود و شاهد رقص زيباي زوج جواني بود كه به سبكي حركت قوها روي آب، بر روي سنگهاي
سفيد و مرمرين تالار مشغول حركت و جست و خيز بودند. لباس بلند و آبي رنگي به تن
داشت كه سراسر آن با مرواريد و سنگهاي براق سفيد، تزيين شده بود. گيسوانش را پشت
سرش جمع كرده و با سنجاق الماس نشان بزرگي مهار كرده بود. گيسواني كه زماني چشم هر
بيننده اي را خيره مي كرد و دهان همه را به تحسين مي گشود. مثل هميشه راست و
استوار وسط مبل بزرگ و اشرافيش نشسته بود. او هرگز به تكيه دادن و لميدن عادت
نداشت. شانه هاي شكيلش كه اكنون استخواني و شكننده شده بودند، پس از هفتاد و پنج
سال عمر، هنوز صاف و استوار از زير لباس خودنمايي مي كردند. گردن بلند و چروكيده
اش كه زماني مظهر سپيدي ياس و يادآور زيباترين و لطيف ترين پرهاي قو بود، همچنان
بلند و كشيده جلوه گري مي كرد و اثري از خميدگي و تسليم در آن ديده نمي شد. دستهاي
قوي و محكش كه يكي بر روي دسته مبل و ديگري روي عصاي بلند و مرصعي قرار داشت كه آن
را به زمين مي فشرد و به آرامي تكان مي داد، تعداد زيادي انگشتر برليان و الماس را
در معرض ديد بينندگان قرار مي داد. گردنبند ضخيم و مرصعي به گردن بسته بود و
گوشواره هاي بزرگ الماسش در اطراف صورت در هم رفته و پيرش، بزرگ و بي قواره جلوه
مي كردند. راست و استوار نشسته بود.









لینک دانلود رمان اشراف زاده در پایین :






ashrafzade
. بازدید : 733 دوشنبه 03 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان عشق تا ابد

رمان عشق تا ابد




دانلود رمان عشق تا ابد اثر شهناز محلوجیان




بخشی از این رمان :



سرگیجه و سر درد آزارش می داد ، بغض سنگین و دردی که گلویش را گرفته بود فرصت نمی داد نفس های تند و هیجان زده ی خودش را به حال عادی برگرداند .
صدای آقا جون به شکل گلوله های ریز با سرعت روی پرده ی گوشش می چرخید ، انگشتانش توان نگاه داری گوشی تلفن را نداشت ، به دیوار تکیه داد ، آرنجش را روی صفحه ی میز زیر تلفن گذاشت و بی رمق و التماس آمیز گفت :
- چرا عذابم می دی ؟ خواهش می کنم ، ببین دارم التماس می کنم ، . . . باهام حرف بزن .
گوشی تلفن را از کنار گوشش دور گرفت ، می خواست آن را روی شاسی قرار دهد ، منصرف شد دهانی گوشی را محکم گرفت . نا راضی و پشیمان ، تند و عصبی ، با خشم دندان هایش را روی هم فشار داد . داری بهش التماس می کنی ؟
صدای پیر مرد خسته و پشیمان را شنید :
- با تلفن نمی تونم همه چیز رو این جوری که اتفاق افتاده توضیح بدم . خواهش می کنم ، فریاد نزن ، هیچی ام نگو ، بذار فقط من حرف بزنم .
سایه ی گنگ و محو چهره ی آقا جون روی پرده ی خیالش حرکت کرد . چشم هایش را بست و سکوت کرد .
- گوش کن به من ، نمی تونم بیام اونجا . . . بیا تهران . . . هر کجا که بخواهی قرار بذار بیام سراغت .








لینک دانلود رمان عشق تا ابد در پایین :





eshgh-ta-abad
. بازدید : 242 دوشنبه 03 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان مروارید

رمان مروارید



دانلود رمان مروارید اثر رکسانا حسینی



بخشی از این رمان :


خاطراتم را که ورق میزنم سنگینی آوای کلمات و سکوتی را که در اطرافم موج میزند به هق هق گریه هایی میکشاند که هرگز آن روزها را فراموش نخواهم کرد.روزهای تلخی که جوهره و اساس جوانی ام را که همچون یک باغستان سبز و با طراوت بود با جسارت تمام سیلاب ویرانی را بر روی آن جاری کرد و نام زیبای جوانی را از روزگار من محو نمود.هر از چند گاهی زبانم به کفر آلوده میشد و بزرگترین و والاترین قدرت مافوق یعنی خداوند مهربان را بازخواست میکردم.اما وقتی بر روی سجاده ی آبی رنگم مینشستم و دستانم را به دعا بالا میبردم با جاری شدن اشکهایم که از دل پاک و بی غل و غشم نشات میگرفت از بزرگی خداوند و عظمتش شرمسار میشدم و از او طلب مغفرت میکردم امیدوارم که خداوند مرا ببخشد او مهربانتر است از آنچه که هر بنی بشری تصور کند و این نالایقی ما بنده های حقیر است که خوب و بد زندگی را از خاطر خداوند رحیم و رحمان بنگریم.در این دنیای پر زرق و برق و پرطراوت که یک گوشه آن مایه ی یاس و ناامیدی است و گوشه ی دیگر مایه ی خنده و دلشادی تصادف و شانس چه معنایی دارد؟اگر من از بلندی به پرتگاهی سقوط میکنم چرا باید بگویم خواست خداوند اینگونه بوده است و بعد از دین و آیینم دست بردارم و با خود غرولند کنان زمزمه کنم که نعوذبالله خداوند در حق من بد کرده است؟چرا نباید همان ابتدا میفهمیدم که وقتی به بلندا میروم و از زمین سوا میشوم و خودم را از پستی ها دور میکنم هر لحظه ممکن است زیر پایم را خالی احساس کنم و از آنجا به پرتگاهی سقوط کنم؟پس چه خوب است کوتاهی و لغزشهای زندگیمون رو به تقدیر نسپاریم.







لینک دانلود رمان مروارید در پایین :






morvarid
. بازدید : 990 دوشنبه 03 خرداد 1395 نظرات (0)


دانلود رمان زمین عشق اثر ز . ابوکهکی



بخشی از این رمان :


با صدای مادر از خواب بیدار شدم:
_مادر تو رو خدا بگذارید بخوابم،خیلی خسته ام.
_خودت گفتی وقتی فوتبال شروع شد،بیدارت کنم.
با شنیدن نام فوتبال از رختخواب خارج شدم صورت مادر را بوسیدم و گفتم:خیلی وقت است که شروع شده؟
_وقتی آمدم صدایت کنم تازه شروع شده بود.
از اتاق خارج شدم صدای گزارشگر تلویزیون مرا به سمت خود کشاند مادر راست می گفت دو،سه دقیقه بیشتر از شروع بازی نگذشته بود.او به خوبی می دانست که من عاشق فوتبال هستم اما نمی دانست چرا؟ پیش خود فکر می کرد چون تنها هستم و از کودکی همبازی نداشته ام این ورزش زیبا و پر افت و خیز را دوست دارم.
دقیقه بیست و سوم بازی بود که گزارشگر فریاد کشید گل،گل باز هم شایان شکوری است که گل می زند مثل همیشه این اسم را چندین بار در دلم تکرار کردم قلبم به شدت می طپید.چند بار صحنه گل را نشان دادند.نمی دانم کی و از چه زمانی احساس کردم وجودش برایم با ارزش است فقط وقتی به خود آمدم که دریافتم تمامی وجودم لبریز از عشق اوست.این که چرا بین این همه انسان او را انتخاب کرده بودم را نمی دانستم در حالی که بین ما صدها کیلومتر فاصله بود و او در تمام عمرش حتی یکبار مرا ندیده بود.
جوان ترین بازیکن تیم ملی بود و این طور که در روزنامه خوانده بودم تنها بیست و دو سال داشت آرزویم این بود که فاصله ها برداشته شود و من یکبار هم که شده او را ببینم.







لینک دانلود رمان زمین عشق در پایین :






zamine-eshgh
. بازدید : 750 دوشنبه 03 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان سالومه اثر زهرا درانی



بخشی از این رمان :


باران همراه با دانه های درشت تگرگ به شدّت به شیشه کوبیدهمی شد. از صبح هوا ابری و مه آلود بود. گاهی آن چنان مه می ریخت که حتی راهِ رفتنبه خانه را هم گم میکردی. شدت باران به حدی بود که حتی چند لحظه ای را هم نمیتوانستی برای قدم زدن از ویلا خارج شوی. تمامی درختان جنگل و کوه و دشت حسابی شستهو تمیز و عِطر آگین شده بود و با وجود سردی هوا، سبزی و طراوت خاصی به فضای اطرافبخشیده بود.
ساعت روی پیشخوان شومینه پنج و نیم بعد از ظهر را نشان میداد، ولی با این حال و هوا خیلی زودتر از حد متداول تاریک شده بود. و چقدر اینغروب و تاریکی غم افزا و دلگیر بود ! تنهایی مثل خوره داشت از پا درش می آورد.اعصابش به شدت در هم ریخته بود. غم سنگینی چهره اش را پوشانیده بود. حوصله هیچ چیزو هیچ کس را نداشت. حس می کرد تمام وجودش از نفرت وانزجار پر شده و حتی این همهسکوت و زیبایی جواهرده، این دهکده دنج و آرام و کوچک هم نتوانسته بود اعصاب در همریخته اش را تسکین دهد.
با وجودی که دکترها فوق العاده به او سفارش کرده بودند کهاز محیط شهری و کار و شرکت دور شود و به محیط ییلاقی و دنج شمال برود، اما در حالحاضر فوق العاده از کارش پشیمان شده بود. لااقل آن موقع سرش را با کار و شرکت گرممی کرد، اما حالا به غیر از اینکه پشت این پنجره ویلای لعنتی خودش را محبوس کند،چاره دیگری نداشت.






لینک دانلود رمان سالومه در پایین :





salome
. بازدید : 295 دوشنبه 03 خرداد 1395 نظرات (0)

دانلود رمان عشق و هوس اثر ثریا منصور بیگی




بخشی از این رمان :


سونیا با صدای ارام مادرش از خواب بیدار و بعد از خواندن نماز صبح و خوردن صبحانه به قصد رفتن به کلاس طراحی از خانه خارج شد صدای خش خش برگهایی که سونیا روی انها راه میرفت و نوای دلنشین باران و رعد و برق سکوت کوچه را در هم میشکت
کوچه ای عریض و طویل با ساختمانهای بزرگ فضای سبزی که روبروی منزلشان احداث میشد کوچه را دلنشین مینمود سونیا در کوچه به پیش میرفت که ناگهان صدای بوق اتومبیلی از پشت ارمشش را بر هم ریخت به عقب برگشت نگاهش در نگاه راننده ان اتومبیل که لبخند مرموزی بر لب داشت گره خورد پسری با اندام لاغر و قدی بلند با چشمانی ابی و موهایی بور واز اتومبیل پیاده شد سلام کرد و گفت:سلام سونیا بیا سوار شو میرسونمت
سونیا با تعجب پرسید:جنابعالی رو بجا نمی ارم
-اسم من فرشیده سوار شو برسونمت موسسه بعدا متوجه میشی که من از کجا شما رو میشناسم
-ممنون از لطفتون خودم میرم نگفتید از کجا منو میشناسید؟
-خواهش میکنم سوار شو خیلی حرفها دارم که بهت بگم
-ببینید اقا من نه شما رو میشناسم نه اینکه سوار اتومبیلتون میشم بهتره بیشتر از این خودتونو خسته نکنید خداحافظ








لینک دانلود رمان عشق و هوس در پایین :






eshgh-va-havas
. بازدید : 198 شنبه 18 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود کتاب صوتی رازهای میلیونرهای خودساخته

نویسنده برایان تریسی |
دانلود کتاب صوتی رازهای میلیونرهای خودساخته
بزرگنمایی
(۰)
  • نویسنده: برایان تریسی
  • مترجم: محمد یزدانی
  • موضوع: روانشناسی، روانشناسی و موفقیت
  • فرمت: کتاب MP3
  • زبان: فارسی

 

دانلود کتاب

. بازدید : 1992 شنبه 18 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان لحظه عاشق شدن

رمان لحظه عاشق شدن



دانلود رمان لحظه عاشق شدن اثر ثریا منصور بیگی



بخشی از این رمان:



وارد سالن دانشکده شدم،کسی داخل سالن نبود.نگاهی به ساعتم انداختم،پنج دقیقه از وقت کلاسم گذشته بود.با سرعت از پله ها بالا می رفتم که یه پله مونده بود به اخر،احساس کردم با کسی برخورد کردم.برگه ها از دستم روی زمین رها شد.با حالتی عصبانی به بالا نگاه کردم،قلبم به شدت به تپش افتاد،زبونم بند اومد.ابروهای خوش فرم و چشم های سیاه نیمه خمارش چهره شو خشن جلوه می داد،خشن ولی فوق العاده جذاب!
خم شد،برگه ها رو از روی زمین جمع کرد.اونا رو به من داد و با لبخندی که بر لب داشت نگاهی بهم انداخت و گفت:
ببخشید خانوم،سرم پایین بود،داشتم ساعت مچیمو تنظیم می کردم،به خاطر همین متوجه شما نشدم.
برگه ها رو ازش گرفتم و گفتم:مهم نیست،خودتونو ناراحت نکنید.








لینک دانلود رمان لحظه عاشق شدن در پایین :






lahze-ashegh-shodan
. بازدید : 411 شنبه 18 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان شهر آرزوها

رمان شهر آرزوها



دانلود رمان شهر آرزوها اثر س.حیدری



بخشی از این رمان :


اتوبوس با تکان های شدید جاده پر دست انداز و ناهموار را می پیمود و زوزه کشان پیش می رفت. درخت ها و تیرهای تلفن در فضای نیمه تاریک غروب مانند اشباحی از برابرش می گریختند و در گرد و غباری که از جاده بر می خاست گم می شدند.
مسافرین گردآلود چرت می زدند و با افتادن در هر دست انداز و تکان های شدید ، چرتشان پاره می شد و دوباره چشمهاشان بسته و گردنشان کج شده و به خواب می رفتند.
گه گاه صدایی از میان مسافران بر می خاست " قبر اما هشتم رو زیارت کنی صلوات بفرست ". و صدای صلوات در فضای غبارآلود اتوبوس می پیچید.
سر و روی مسافران را قشری از گرد و خاک پوشانده بود. بچه ها در آغوش پدر و مادرها به طور ناراحت کننده ای در خواب بودند. بدنشان مچاله و جای حرکت نداشت.
تنها مینا بود که هشیار و کنجکاو چشم به جاده دوخته بود و در رویاهای دور و درازش غرق بود. مینا جایی برای نشستن نداشت و مجبور بود همه راه را در وسط اتوبوس بایستد. پدرش دو صندلی بیشتر نگرفته بود و با مادرش نشسته بودند و برادرانش را که در خواب بودند در آغوش داشتند. خسته بود و خوابش می آمد ولی جایی برای خوابیدن نداشت.






لینک دانلود رمان شهر آرزوها در پایین :





shahre-arezoha
. بازدید : 319 شنبه 18 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان زر کبود

رمان رز کبود



دانلود رمان رز کبود اثر فهیمه رحیمی




بخشی از این رمان :


مات و مبهوت چشم به دهان پسرعمو رسول دوخته بود که داشت با آب و تاب خبر معاون سیاسی شدن آقا نعیم را تعریف می کرد و از او متعجب تر خانم و آقای رازقی بودند که با نگاه ناباور خود به رسول چشم دوخته بودند. نعیم و معاون سیاسی؟! رسول وقتی از سخن باز ایستاد رو به عمویش کرد و پرسید:
ـ شما هم باورتان نمی شود بله؟
عمو گفت:
ـ در کارآیی او که شک نداریم اما چطور بی خبر و بی مقدمه؟
رسول با صدا خندید و گفت:
ـ اگر غیر از این بود جای تعجب داشت. برای نعیم هم شب جادویی به وقوع پیوست و یک شبه معاون شد.
خانم رازقی گفت:
ـ چند روز دیگر هم می شنویم که او با دختری از بزرگان مملکتی ازدواج کرده.
رسول گفت:








لینک دانلود رمان رز کبود در پایین :






r-oze-kabod
. بازدید : 2252 شنبه 18 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان پریا

رمان پریا




دانلود رمان پریا اثر فهیمه رحیمی



بخشی از این رمان :

از روزي كه در محله ديو تنوره كشيد و سر به آسمون ساييد.ادمهاي بي ريا و صميمي هم در آتش تندر سوختند وجان به در برده ها بره معصوممهرباني و رافت را به پاي غول قرباني كردند تا صباحي بيشتر از اين عروس هزار چهرهكام گيرند . چهره ها رنگ باخت و لبخندها به بيرنگي نشست الفاظ ساده و صميمي زيركلمات پر طمطراق و سنگين له شد و نابود شد . درختان كهنسال اره و جوي از وحشتدامنش خشك شد و ...
پريا كجا بودي دير كردي؟
دنبال نون حلال شايدم اقبال و شانس.
بس كن پريا!باز هم كه داري هزيون مي گي!
هيس جواد گوش كن صداي آوازي مياد كه اركستر نداره.
به جاي اين حرف ها بگو تو بقچه چي داري؟
قيمه زعفروني تو نايلونه بازش كن ! پيش از اين كه بازش كنيمي خواي بدوني از كجا واز كي رسيده؟
موقع خوردن گوش مي كنم فعلا كه خيلي گشنمه!
رفته بودم اون بالاها دلم گرفته بود بفهمي نفهمي نور كوچكيته دلم روشن بود ويه صدا مدام زير گوشم وزوز مي كرد كه شايد...





لینک دانلود رمان پریا در پایین :





parya
. بازدید : 291 شنبه 18 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان حس خفته

رمان حس خفته




دانلود رمان حس خفته اثر هایده هائری




بخشی از این رمان :


با حالت دل درد وضعف شدید از خواب پریدم.از کابوس بدی که دیده بودم همه اعضای بدنم یکباره شروع به درد گرفتن کرده بود واز همه بیشتر دلم نمی دانم شاید درد از معده ام بود ومن همیشه احساس می کردم سراسر دلم درد گرفته هر چند که دانستنم وتفکیک این دو از هم زیاد به حال من که از درد بخود می نالیدم فرقی نمی کند.
با یک دست پتو را کنار زدم وبا آهی شبیه ناله از جایم برخاستم.حالا دیگر درد را علنا در گردن وقفسه سینه ام هم احساس می کردم.با ناتونای به سمت آشپزخانه به راه افتادم این دل درد لعنتی هم ول کن نبود؟!
بدون اینکه لامپ آشپزخانه را روشن کنم با استفاده از نور کم رنگ چراغ راهرو لیوانی از داخل کابینت برداشتم وبا باز کردن شیر ظرفشویی پر از آب کردم.حالا باید دنبال قندان می گشتم.دوباره بطرف هال برگشتم وقندان را کنار میز تلفن پیدا کردم تازه یادم افتاد که قاشق چایخوری را از آشپزخانه بر نداشته ام از درد داشتم کلافه می شدم ناچار مجدد بطرف آشپزخانه برگشتم وسریع قاشق چایخوری را برداشتم وبطرف اتاقم حرکت کردم با اینکه درد امانم را بریده بود ولی تمام سعی ام را می کردم تا مادرم بیدار نشود.نمی خواستم این نصفه شبی او را هم از خواب بیاندازم وزابراه کنم.آهسته در اتاقم را بستم وبا روشن کردن چراغ خواب اتاقم چند حبه قند داخل لیوان ریختم وبا چرخش دادن قاشق چایخوری داخل لیوان قرص مسکنی از روی میز کنار تختم برداشتم ودرون دهان گذاشتم ورویش شربت قند را سر کشیدم.









لینک دانلود رمان حس خفته در پایین :




hese-khofte
. بازدید : 392 پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان دختران فصل سیب

رمان دختران فصل سیب




دانلود رمان دختران فصل سیب اثر بهرام با عزت



بخشی از این رمان :


افسانه خودش را در قبال خواهر و برادرش مسئول مي دانست. آنها با از دست دادن پدر و مادرشان روزهاي سختي را مي گذراندند و در اين ميان افسانه كــــه خـــــواهر بزرگ بود وظيفة خـــودش مي دانست كه ازخواهر و برادرش مواظبت كند. انگار او مثل مادرش تكين زندگي پُر رمز و رازي را پيش رو داشت. حوادثي كه در جريان زندگي اين خانواده رُخ داد بقدري مشكوك و پيچيده است كه براي هميشه سر به مُهر باقي خواهد ماند.
مرگ تكين ابهامات زيادي داشت. اظهارات همسرش در اين باره بقدري عجيب بودكه هيچكس حرفهايش را باور نكرد.خودش نيز پس از اين حادثه تعادل رواني اش را از دست داد و در تيمارستان بستري شد.اوازرابطة بين همسرش و فردي كه قيافه اش مرئي نبوده! و هيچكس نمي توانسته او را ببيند! حرف ميزد.
مرگ تكين در محوطة قبرستان اتفاق افتاد. شوهرش گفته بود اتفاقي آنجا بوده و ديده كه همسرش با كسي حرف ميزند اما نتوانست اظهارات قابل قبولي ارائه دهد و تنها چيزي كه ضمن گريه تكرار مي كرد اين بود كه تكين و آنمرد دست به دست هم دادند و رفتند! چنين ادعاهائي باعث شد تا همه فكر كنند او در قتل همسرش دست داشته است.






لینک دانلود رمان دختران فصل سیب در پایین :

dokhtarane-fasle-sib
. بازدید : 353 پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان ماه عسل

رمان ماه عسل




دانلود رمان ماه عسل اثر حامد احمدی





بخشی از این رمان :


هر زمان كه دلم مي گرفت، دوست داشتم كه به درون حياط بروم. آنجا كه فضاي بازي دارد. دست هايم را باز كنم. و ناگهان غيب شوم.
و زماني بعد، در هندوستان ظاهر شوم. در دهكده اي. در جايي كه دختري باشد، تنها و درمانده.
به پيش او بروم. مرا در آغوش كشد. و آنگاه، با هم باشيم. تا صبح.
و او شاد شاد باشد از آن آشنايي.
و من مريض شوم.
مريضي ام، يك هفته اي به طول بيانجامد و او تمام هفته را بر بالينم بنشيند، به اين اميد كه روزي برخيزم و دوباره با هم باشيم و دوباره از با هم بودنمان، شاد شويم."
بعد از اينكه اين جمله ها را گفت، اتاق را با كشيدن پرده هايش، در سياهي فرو برد. تا اينكه چند لحظه بعد آباژوري روشن شد.







لینک دانلود رمان ماه عسل در پایین :

mahe-asal
. بازدید : 1456 پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان اشک مهتاب

رمان اشک مهتاب



دانلود رمان اشک مهتاب اثر شهلا ابراهیمی



بخشی از این رمان :


دحترک دست مادرش را کشید و گفت: مامان مهتاب،اون بالا رو نگاه کن چه قشنگ می چرخه!
زن به جایی که دخترک اشاره می کرد، نگاه کرد و گفت: آره عزیزم، اون ساعت پروازها و ورود و خروج هواپیماهارو نشون میده.
زن برگشت حرکت کند که محکم به شخصی برخورد کردو گفت: ببخشین عذر میخوام ، پاتون درد گرفت؟
وقتی سرش را بالا گرفت، مردی را دید حدود پنجا ساله، درشت اندام با موهای تقریبا سفید . هر دو لحظاتی به هم خیره شدند. عاقبت مرد گفت: شما دردتون گرفت، من حواسم به ساعت پرواز بود.
زن گفت: منم به تابلو نگاه میکردم که سرم گیج رفت. به هر حال ببخشین.
دوباره صدای مرد را شنید که گفت: خواهش میکنم، مهم نیست.
مهتاب به صدای گرم و چشمان سیاه و نافذ مرد فکر میکرد. چقدر صدا به نظرش آشنا می آمد! با خود گفت: یعنی همون صداست که سال ها تو ذهنم نگهش داشتم؟ عجب نگاه قشنگی داشت! چه مهربون به نظر می رسید!
مرد همراه مهتاب گفت: مهتاب چرا ماتت برده
این آقا کی بود باهاش حرف میزدی؟
زن دستپاچه گفت: نمیدونم، بهش تنه زدم عذرخواهی کردم.
مرد با بداخلاقی گفت: این عذرخواهی بود یا درد دل؟ سپس با غیظ به مرد نگاه کرد و مرد نگاهش را از او گرفت.





لینک دانلود رمان اشک مهتاب در پایین :

ashke-mahtab
. بازدید : 3215 پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان خورشید

رمان خورشید




دانلود رمان خورشید اثر شادی داوودی



بخشی از این رمان :



به قدری عصبی بودکه حدواندازه ای برای ﺁن نمیشدتصورکرد.تمام شب گذشته رابعدازشنیدن خبرگریه کرده بودودائم به دنبال یک دلیل منطقی برای ﺁن اتفاق می گشت!نمی دانست مقصراصلی چه کسی بوده ویاچه کسانی می توانستنددرتصمیمی که اوگرفته نقش اصلی رابه عهده داشته باشند!

تمام طول مسیردرهواپیمافقط اشک ریخته بودبه طوریکه تمام مهماندارهامتوجه ی این موضوع شده بودندوبه صورتهای مختلف سعی درتسلی دادن اوداشتنداماهیچیک دلیل اصلی اینهمه گریه واشک که ازچشمانﺁبی وزیبای اومیریخت رانمی دانستند!خوداوهم هیچ تمایلی به گفتن غم لانه کرده دردلش رانداشت.بالاخره هواپیمابعدازطی مسیری تقریبا"یک ساعته ازمقصدشیرازبه فرودگاه تهران نشست ومسافران طی گذراندن مراحل لازم ازهواپیماپیاده شدند.اوهم تنهاوسیله ی همراهش راکه یک کیف سامسونت کوچک ویک کیف دستی بودرابرداشت وازهواپیماخارج شد.درسالن انتظارتوقع دیدن هیچکس رانداشت ولی برخلاف میل باطنیشﺁناهیتابه فرودگاهﺁمده بود.ﺁناهیتابه محض اینکه اورادیدبه طرفش رفت وبامهربانی خواهرانه ای سامسونت اوراگرفت وباصداییﺁهسته سلام کرد.مانداناحتی حوصله ی جواب سلام دادنﺁناهیتاراهم نداشت فقط دلش میخواست هرچه سریعتربه خانه برسد.هردوشانه به شانهﻯﻯهم ازسالن خارج شدند.وقتیﺁناهیتاماشین راروشن کردقبل ازحرکت روکردبه مانداناوگفت:مانی...









لینک دانلود رمان خورشید در پایین :

khorshid
. بازدید : 4087 پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان سرمه

رمان سرمه

   



دانلود رمان سرمه اثر ناهید سلیمانخانی





بخشی از این رمان :


با هزار دردسر یک صندلی خالی در پشت ستونِ پهنی در انتهای سالن پیدا کردم و نشستم.از آنجا ورودی مسافران پیدا بود. تابلوی نمایشگر اطاعت پرواز هم در سمت راستم قرار داشت.با آنکه میدانستم کسی به استقبال او نمی آید، عینک دودی پهنی زده بودم تا شناخته نشوم. چشمم به ورودی بود و دلم زیر و رو میشد. هواسرد بود، اما انگار همه بخاری های موجود در سلولهای بدنم به طور ناگهانی از زیر پوستم بیرون زده بود که داشتم شُرشُر عرق میریختم. دلواپسی موهومی به دلم چنگ میزد و حال خودم را نمی فهمیدم. سردر نمی آوردم سرخوشم یا دلتنگ! شاید از تصمیم ناگهانی خود غافلگیر شده بودم که پس از سالها آزار یکهو دلم هوای دیدنش را کرده بود.
تا تلفن همراهم زنگ زد در کیفم را باز کردم و دکمه خاموش ار فشار دادم، دلم نمیخواست تمرکزم به هم بریزد یا کسی چیزی بگوید که مردد شوم. حرکات ِچشم انتظارات در پشت دیوار شیشه ای بلند شبیه افکار من بود. سردرگم و گیج .جیغ و داد بچه ها بیداد میکرد. با آنکه تصمیم گرفته بودم که گذشته فکر نکنم گریز از خاطرات تلخ و شیرین که عمری عذابم داده بود کاری سخت و ناممکن به نظر می رسید.






لینک دانلود رمان سرمه در پایین :

sorme
. بازدید : 581 پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان رنگ سرخ عشق

رمان رنگ سرخ عشق




دانلود رمان رنگ سرخ عشق اثر ر. اعتمادی



بخشی از این رمان :


ساعت دقیقا یازده شب بود.نخستین باران پائیزی چهره غبارآلوده وچرک تهرانم رابا نم نم شاعرانه اش می شست.آسفالت خیابان پهن وعریضی که هتل شرایتون رادر آغوش رطوبت زده اش می فشرد سخاوتمندانه انعکاس نور فلورسنت ها را درمعرض نمایش می گذاشت.خیابان کاملا خلوت به نظرمی رسید جزچند اتومبیل گرانقیمت وتاکسی های مخصوص هتل هیچ عابری به چشم نمی آمد.دراین لحظه یک مذد همراه با دختری جوان ازحلقه درشیشه ای هتل بیرون آمد.مرد سی وسه چهارساله بلندقامت وشیک پوش بود ونرمشی که مخصوص ورزشکاران رشته های مدرن ورزشی است درحرکاتش دیده می شد اوبا ادب وفروتنی خاص مردان امروزی دخترهمراهش رابه سمت اتومبیل تویوتای شش سیلندرش هدایت کرد.دخترهمراهش هم بلند قامت وشاید دوسه سانتی متر ازاو کوتاه تر می زد. کشیده وظریف بود بااینکه روپوش بلندی برتن داشت تناسب اندامش برای هردختریا بانوی جوانی هم غبطه انگیز بود.بی جهت نبود که همکاران ودوستان دانشجویش در دانشکده معدن به او لقب پری داده بودند. شاید هم حق باهمشاگردیهایش بودبه خصوص که حرکات نرم ولطافت رفتارش هم باخلق وخوی متعادل او هماهنگی داشت.پری باهمه ظرافت ولطافت ظاهری اش روی صندلی جلو اتومبیل نشست و مردجوان اتومبیل رابه حرکت انداخت وخیلی زود وار خیابان قدیمی وپردرخت تهران ولیعصر شد.اوبرای تکمیل فضای شاعرانه این دیدار شیرین شبانه دکمه ی سی دی اتومبیل رافشرد وآهنگ نرم واحساساتی غریبه ای در نیمه شب با صدای مشهور خواننده ی قرن20 فرانک سیناترا که مناسب آن شب رویا برانگیزشان بود درفضای اتومبیل پیچید.مردجوان نگاه کاملا شناخته شده آدمهای عاشق به نیمرخ ظریف همراهش انداخت ونیم نگاهی به آینه عقب اتومبیل.بله! اتومبیل بنزی که چندشب بود اورا باسماجت آمیخته با پررویی تعقیب می کرد باحفظ یک فاصله 50 60متری بدنبالش راه افتاده بود.مرد بی آنکه خونسردی اش رااز دست بدهد دوباره نگاهی عاشقانه به مسافر زیبا ونرم ولطیفش انداخت وبالحن بسیار خودمانی گفت:نسیم!






لینک دانلود رمان رنگ سرخ عشق در پایین :

range-sorkhe-eshgh
. بازدید : 283 پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان غم های زندگی اثر زهره خسروانی




بخشی از این رمان :


در فضای آرام و دل انگیز بهاری قطرات درشت باران از سینه آسمان ریزان بود. خورشید با همه تلالو و درخشندگیش گهگاه از زیر تکه های سیاه ابر سرک می کشید تا نور و روشنی اش را بر زمینیان ارزانی دارد و نوایی تازه از هستی و امید را در گوش زمان متراکم سازد.
در خیابان رفت و آمد مردم و تردد ماشینها لحظه به لحظه رو به افزایش بود. کرکره مغازه ها یکی پس از دیگری از روی ویترینهای شیشه ای بالا می رفت و هرکسی خود را برای فعالیت و کوشش روزانه آماده می نمود.
رنوی سفیدرنگی که هر روز راس ساعت هشت صبح وارد آن خیابان می شد بار دیگر در همان مسیر پدیدار شد وبعد از توقف جلوی ساختمانی بلند، خانمی میانسال با چهره ای گشاده و لبانی خندان از ماشین خارج گشت و آرام به طرف در ورودی ساختمان قدم برداشت. خانم همایونی
زنی خوشرو، زیبا و باوقار بود که شهرت تخصصش در امر مشاوره هر کسی را در رفاقت و دوستی با او خرسند می ساخت. سالها بود که او نسبت به مردم نشان میداد.او زنی بینهایت متعهد و بامسولیت بود که در برخورد اولیه بیمارانش را جذب شخصیت بارز و برجسته خود می نمود.
روح دوستی و فداکاری، ایثار و مهربانی آنچنان در عمق ضمیر او جایگزین گشته بود که همیشه در کمال آرامش و متانت با کلمات امیددهنده
و خوشایند بیمارانش را تحت مداوا قرار میداد . همت بلند، اندیشه وافر و چهره دلنشین و مهربان وگفتار ملایم او باعث می شد که هر کسی در برخورد با او، آن زن را خوشبخت و فاقد هرگونه غم و رنجی بداند در حالیکه این پیش داوری عجولانه اشتباه و حقیقت امر چیز دیگری بود.






لینک دانلود رمان غم های زندگی در پایین :

ghamhaye-zendegi
. بازدید : 204 پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان غبار خاطره ها اثر بهجت قاسمی




بخشی از این رمان :


آن شب گویی طبیعت تیغ غضب از نیام برکشیده با همه سر جنگ داشته و غوغایی برپا کرده بود.آسمان به زمین نزدیک مینمود کوه ابرها در آسمان سیاهی قیر گونه ی دیو سایی داشت و طوفان سهمگینی که میتازید هر چه در سر راه خود میدید چون خسی یه یغما میبرد.باکی نداشت از اینکه شاخه های ترد گیاهان و یا تنه ی خشک درختان ایستاده مرده باشند و یا تناور درختانی که برگ و بارشان سایه خیال میگسترانند از بیخ و بن بکند و حتی ریشه ای در خاک باقی نگذارد تا دوباره جان بگیرند و زندگی از نو آغاز کنند.
برقی که در آسمان سرگردان بود غرش وهم انگیزی بهمراه داشت گویی بنا بود با روشنایی خود تمام آنچه را که در زیر پوست شب پنهان مینمود به نمایش گذارد.
در آن شب اشفته حال صدای فریادهای دردناک و التماس آمیز زن جوانی در میان ساختمان قدیمی در وسط باغی بزرگ که خود نیز دستخوش نامهربانی طبیعت قرار گرفته بود بگوش میرسید.از اطرافیانش کمک میخواست تا هر چه زودتر از آن درد جافرنسا که نفسش را بند آورده خلاصش کنند.
دستهای ننه حوا قابله ی پیر و کارکشته که تا آن شب حداقل 3 نسل از زنان آن خانواده را کمک کرده بود تا نوزادشان را به سلامت به دنیا آورند شانه های لرزان لعیا را نوازش میکرد.با گره ای در میان ابروها و اخمی که نشان میداد با زن جوان درد میکشد و صدایی که بیشتر به نجوا شبیه بود در گوش او میخواند:بزودی از شر آن درد خلاص میشوی فقط کمی زور و پایداری میخواهد که بتوانی با کمک خدا و همکاری من به ارامش دست یابی.





لینک دانلود رمان غبار خاطره ها در پایین :

ghobare-khatereha
. بازدید : 314 پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان رقص در خاطره

رمان رقص در خاطره



دانلود رمان رقص در خاطره اثر مریم عباس زاده





بخشی از این رمان :



شبی مرموز و رویایی بود، ماه نقره می پاشید و ستاره ها می رقصیدند، شاپرکی تنها، سرگردان به اینسو و آن سو پرواز می کرد و آغوش امن گلی را می طلبید، در نهایت بعد از دقایقی شاخه گل سرخی او را دعوت و آغوش به رویش گشود.
لحظه ای کمیاب وصال شاپرک سرگشته و گل زیبا شکوفه لبخندی را روی لب های دختر جوانی که شاهد این صحنه ی ناب بود، رویاند. گره ی سنگین ابروانش باز شد و بالاخره پس از اعتها عضلات منقبض بدنش نرم شد. آهی کشید و شنل خوش بافت شیری رنگش را بیشتر به دور خود پیچاند، شنلی مثلثی که ریشه های بلندی داشت. هنر دست مادربزگ نازنینش که مثل جان عزیز و گرامیش می داشت.
کمی بدن خود را به سمت جلو متمایل و تاب با صدای جیر جیر شروع به حرکت کرد. نگاهش خیره و ثابت به روی گل ماند، در تعجب از این که در سرما و در این فصل این گل طراوت و شادابی خود را چگونه حفظ کرده؟!
شانه بالا انداخت و سعی کرد فکرش را به چیز دیگری معطوف کند، اما به چه؟
از روی تاب بلند شد، سوز و سرما آزارش می داد، اهمیتی نداد. شروع به قدم زدن کرد، هر جا که قدم می گذاشت توده ای برگ خشک زیر پایش صدا می کرد و خرد می شد.






لینک دانلود رمان رقص در خاطره در پایین :
raghs-dar-khatere
. بازدید : 510 پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان وادی عشق و گناه

رمان وادی عشق و گناه



دانلود رمان وادی عشق و گناه اثر م. پریزن (جیمن)




بخشی از این رمان :



هنگامی که چشم هایش ادامه ی شعر را تار دید،دل آزرده کتاب را بست و نگاهی به عکس شاعره ی کتاب انداخت که دیدگان سیاهش را به مخاطب دوخته بود.او فورغ فرخزاد را شاعره ای توانا یافته بود.فروغ تنها شاعری بود که توانسته بود تا اعماق روح او نفوذ کند
شعرهایش به وی آرامش می داد.از این رو،دیوان شعر فروغ همیشه و همه جا همراه لحظه لحظه ی او در جاده ی سرنوشتش بود.از مطالعه اش خسته نمی شد،ولی امروز در این عصر دلگیر پاییزی،نه چشمهای منتظرش توان خواندن داشت و نه گوش های مراقبش توان شنیدن،چرا که در انتظار شنیدن صدای پایی اشنا بود و چشم هایش خیره ی دیدن تصویری خیال برانگیز بود.
چند دقسقه ای از موعد مقرر گذشته بود،ولی اثری از آن که شیون انتظارش را می کشید نبود.هراسان از روی نیمکت بلند شد و اندکی در اطراف رژه رفت.




لینک دانلود رمان وادی عشق و گناه در پایین :

vadi-eshgh-va-gonah
. بازدید : 460 پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان پری خانه پدر بزرگ

رمان پری خانه پدر بزرگ



دانلود رمان پری خانه پدر بزرگ اثر ابوالقاسم پزشکی




بخشی از این رمان :


هوا طوفانی بود و باران به شدت می بارید. باد از هر سو زوزه کشان قطره های درشت باران را پراکنده می ساخت. گاهی با شدت اجسام کنار خیابان را هم جا به جه می کرد. کمتر کسی می توانست در میان این طوفان که باران شدیدی به همراه داشت در خیابان دوام بیاورد. مردم ناچار به گوشه ای پناه می بردند.
مردی جوان که حدود بیست سال داشت با قدی متوسط، از تاکسی پیاده شد و بدون معطلی چترش را باز کرد. خود را به پناهگاهی رساند و کمی ایستاد و به خیابان و نهر پر از آب باران نگاه کرد. نهر کشش این همه آب را نداشت. آب به طرف خیابان سرازیر می شد و در زیر لاستیک خودروها به اطراف پراکندهمی شد. باران سیل اسا بدون وقفه می بارید. او به ناچار با قدم هایی تند در میان باران و در حالی که با طوفان و باد در جدال بود چترش را محکم گرفته بود و به جلو می رفت. سعی داشت وارد کوچه شود تا خود را به خانه برساند. تمام لباس های او در زیر باران خیس شده بود.






لینک دانلود رمان پری خانه پدر بزرگ در پایین :

pary-khane-pedar-bozorg
. بازدید : 2256 پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان زن قراردادی

رمان زن قرار دادی




دانلود رمان زن قرار دادی اثر مهری رحمانی




بخشی از این رمان :


کتاب را بست داشت فکر میکرد که شب بهترین قسمت روز است نه صدایی نه قانونی نه منعی همه چیز در اختیار خودش بود. روی زمین دراز کشید بدنش را کش و قوس داد. ماه از پنجره به رویاهایش ریخت. تلفن زنگ زد
وقتی حرفهام تموم شد با لحنی که رنگ موعظه داشت گفت: ما دنبال فوق العاده هستیم در حالیکه فوق العاده ای در کار نیست.
نمیدونم چه جوابی دادم ولی خوب میدونم وقتی گوشی رو گذاشت فهمید که به من دروغ گفته چون از تاسف خزیده در صداش بوی یک انتظار سرخورده می اومد. مطمئنم وقتی که این حرفو زد سوز این انتظار توی چشماش سرخ و مرطوب شده بود چون در لحن صداش نه تنها حسرت بلکه بغض کهنه ای پس رفته بود ولی نه اونقدر که من نفهمم. انتظار چیزی چیزی مثل حسی شبیه اتفاقی ساده با طعمی فوق العاده است.






لینک دانلود رمان زن قرار دادی در پایین :

zane-gharadadi
. بازدید : 711 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

 

نام کتاب :  همخونه

نویسنده : مریم ریاحی

ناشر :  پارس بوک

زبان کتاب :  فارسی

تعداد صفحه :  229

قالب کتاب : PDF

حجم فایل :  4,750  Kb

توضیحات :   رمان هم خونه داستان زندگی دختر جوانی است که بنا به خواست پدرخوانده خود به صورت شش ماهه موقتا با پسر او ازدواج میکند تا مانند دو همخونه در کنار هم زندگی کنند و در مقابل ثروت پدر به صورت نصف نصف بینشان تقسیم شود. این دو زندگی خود را در کنار هم آغاز میکنند.در حالیکه دختر جوان رفته
رفته به پسر علاقمند می شود و…

 

 

دانلود رمان

. بازدید : 602 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان شبهای تهران

رمان شبهای تهران



دانلود رمان شبهای تهران اثر غزاله علیزاده





بخشی از این رمان :



نزدیک شش سال میان نوشهر و محود آباد بانویی آسوری مهمانسرایی را اداره می کرد. خوراک ماهی لذیذ و مشهوری داشت. با بستنی های تمشک وحشی، پسته و بادام و توت فرنگی که در اتاق دربسته ترکیب می کرد، از فوت و فن کار کسی با خبر نبود و با خامه های مخروطی محصول شیر گاوهای هولشتاین که در سراسر باغ ازادانه می چرخیدند آنها را زینت می داد است.
بنای مهمانخانه یا نمای سفید و شیروانی سفال اخرایی که سایه روشنی چون فلس ماهی دشت پشت ردیف درختان اشن و زبان گنجشک، در انتهای جاده ی پرپیچی دور از نظر می ماند. حوالی غروب سواری های بزرگ و تیره رنگ می آمدند ودر صحن شن پوش توقفگاه. مهمانان جدی را که غالبا پیشخدمتی برای حمل و نقل باز و ذکر کوچک فرار همراهشان بود پیاده میکردند.
سراسر شب پیش می بارید و آفتابی شده بود. از صبح، نسیم گرمی که از روی امواج دریا برمی خاست پرشکوفه ها را بر سر و دوش مسافران که در باغ قدم می زدند افشان می کد و در زمین رگی می تپید که دسته دسته علفها، بنفشه های وحشی گلها را بیرون می داد. مردی جوان و بانویی سالخورده بر نیمکتی کنار چمنزار و زیر سایه ی درخت نارنج نشسته بودند بانوی سالخورده پتوی نازکی را با خانه های دودی و زرد بر زانوان لاغر گسترده بود و دسته ی چتری بسته را با انگشتانی بلند و استخوانی چون پنجه ی پرندگان و مزین به انگشترهای یاقوت و الماس محکم فشار می داد و از پشت عینکی با دوره های مطلا گردش کنندگان را زیر نظر گرفته بود. هم صحبت او که گاه در جوانب جمله های پیرزن سری تکان می داد پسری جوان با چهره ای گیرا و بیش و کم افسرده بود. بیست ساله می نمود وبا شگفتی ای کودک وار به دسته های مردم وچشم انداز روشن نگاه می کرد و از خانم مطالبی نامرتبط می پرسید. بانو پس از مکثی کوتاه به روشنی پاسخ می داد، و چهره پسر جوان بیانگر رضایت او بود ... با اشتیاق پرسید: «؟ مثل اینکه دخترها از گذشته مستقل ترند»







لینک دانلود رمان شبهای تهران در پایین :

shabhaye-tehran
. بازدید : 322 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان لیلا

رمان لیلا




دانلود رمان لیلا اثر ماندانا رفیعی





بخشی از این رمان :




با عصبانیت تمام در را بستم و از منزل خارج شد
بغض گلویم را گرفته بود و گریه امانم را بریده بود. حرفه های مادر است. گوشه کنایه های پدرم و مسخره کردن های برادرم ذهنم را مشغول کرده بود آزارم میداد و تمام وجودم را می سوزاند. این همه مانع بر سر راهم ایستاده بودند و من می خواستم همه و همه را بشکنم. و جلو بروم ولی. ولی .... نمی توانستم ان موقع حدود بیست و سه یا بیست و چهار سال بیشتر نداشتم. اگر می خواستم دور همه را خط بکشم و از انها جدا شوم نه پشت و پناهی داشتم نه آینده ای نه ..... نه هیچ چیز. من بچه دردانه ای بیش نبودم. با وجود اینکه لیسانس داشتم و سربازی برایم خیلی سخت نبود ولی حاضر به رفتن سربازی هم نبودم. هیچ جا استخدامم نمی کردند هر ماه پول تو جیبی ام را هم پدر می داد. این تنها ضعف من بود که در آمدی نداشتم و اگر می خواستم در آمد خوبی داشته باشم. یا باید اول به سربازی می رفتم یا اینکه در شرکت پدر استخدام می شدم ولی هیچکدام برای من قایل انجام دادن نبود من می خواستم با دختری ازدواج کم که پدر و مادرم او را ادم حساب نمی کردند اگر با او ازدواج می کردم خانواده طردم می کردند و در این حالت باید روی پای خود می ایستادم و خرج زندگی را در می آوردم ای کاش .. ای کاش ... سربازی ام را رفته بودم ولی چاره ای نبود گیج شده بودم






لینک دانلود رمان لیلا در پایین :

leyla
. بازدید : 301 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان میخواهم زندگی کنم

رمان میخواهم زندگی کنم


دانلود رمان میخواهم زندگی کنم اثر فاطمه حاجی بنده



بخشی از این رمان :


بازم دیر کردی ؟
- متاسفم اما . . .
همیشه همین رو می گی ، عجله کن داره دیر می شه . به راه افتاد و دوستش او را دنبال کرد . سکوت بین راه حامد را خسته کرد و گفت :
امروز چرا دیر اومدی ؟
سرش را بلند کرد و گفت : تو که می دونی تا شیرم رو نخورم مامان نمی گذاره بیام بیرون .
- مگر تو بچه ای ؟
با ناراحتی گفت : برای مامان بله !
حامد بر سرعت قدم هایش افزود و گفت : سریع بیا که حوصله فریاد های عابدی رو ندارم . همراهش به فکر فرو رفته بود دوست داشت با حامد حرف بزند و از آنچه در تمام مدت آزارش داده بود سخن بگوید اما نمی توانست . حامد بهترین و عزیز ترین فرد زندگی اش بود با این که تمام روز و شبهایش با او می گذشت اما حامد هنوز هم در مورد او چیزی نمی دانست . نزدیک باشگاه برای لحظه ای ایستاد . حامد با تعجب گفت : پس چرا نمی آیی ؟
خندید و گفت : می خوام خودم رو برای فریاد های آقای عابدی آماده کنم






لینک دانلود رمان میخواهم زندگی کنم در پایین :

mikhaham-zendegi-konam
. بازدید : 267 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان عشق و هزار و یک شب

رمان عشق و هزار و یک شب



دانلود رمان عشق و هزار و یک شب اثر ر.اعتمادی




بخشی از این رمان :


دختر جوان بیست و چهار ساله ای، با چهره ای بیضی و پوستی سپید، بلند قامت، کفش سپید ورزشی در پا و کیف لوازم تنیس بر دوش، جلو یک ساختمان بلند هجده طبقه در شمال شهر، لحظه ای مکث کرد.
نگاهی به آخرین طبقه ی ساختمان انداخت که با سنگ های تزئینی به رنگ "بژ" در چشم رهگذران جلوه می فروخت.
از آن ساختمان های بلند که تهران در نخستین سالهای دهه ی هشتاد، به تعداد زیاد از شکم خود بیرون داده بود.
ترکیبی از معماری جدید اروپائی با چاشنی اندکی از شیوە معماری قاجاری.
صاحب این ساختمان، کسی جز آقای روشنایی برج ساز معروف و پدر این دختر جوان نبود که باصطلاح غربی ها به ((های رایز)) خود سخت می بالید و هر آپارتمانش با چهارصد متر وسعت به مبلغ سرسام آوری فروخته شده و چندین برج بلند دیگر بنا کرده بود یا در دست ساخت داشت.
آقای روشنائی، یعنی پدر دختری که او را در نهایت سلامت و سرزنده و شاداب می بینیم در آخرین طبقه ساختمان دفتری دایر کرده بود که همە تزئیناتش را در آن روزها که آرایشهای غربی شدیدا تحقیر می شد، از غرب آورده بود و به رخ مشتریان سنگین جیب خود می کشید.
دختر جوان لبخندی لبریز از رضایت بر لب آورد، به تعظیم و کرنش نگهبان جوتن ساختمان پاسخی داد و داخل آسانسوری شد که برای ساکنان دهم به بالا نصب شده بود.





لینک دانلود رمان عشق و هزار و یک شب در پایین :

eshgh-va-hezaro-yek-shab
. بازدید : 379 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان چشمان وحشی

رمان چشمان وحشی



دانلود رمان چشمان وحشی اثر راضیه بلوچ اکبری




بخشی از این رمان :


سلام مامان!چه طوري؟
- -سلام دخترم!برگشتي؟
- همينطور كه يقه ي مانتوم را در دست گرفته بودم و خودم را باد ميزدم ، گفتم:
- -اوه.....اوه! چه قدر هوا دم كرده،مردم از گرما!
- مادر با مهرباني نگاهي به چشمانم كرد و گفت :
- عزيزم!برو لباستو عوض كن و ابي هم به سرو صورتت بزن،من ميرم ميز رو اماده ميكنم.
نفس حبس شده ام را بيرون فرستادم و با بي حوصلگي پله ها روطي كردم،تا به طبقه بالا رسيدم.بعد از تعويض لباس و شستن دست و صورتم به طبقه پايين رفتم.
بوي قرمه سبزي مادر فضاي اشپزخانه را پر كرده بود. شكمم از گرسنگي به قار و قور افتاد.مادر بشقاب برنج و خورش را جلوي من گذاشت. با عجله بسم الله گفتم و قاشق رابه طرف دهان بردم.انصافا قرمه سبزي مادر ، هم رنگ و هم طعم خوبي داشت.زير چشمي نگاهي به او كردم و گفتم:

-شما نهار خورديد؟






لینک دانلود رمان چشمان وحشی در پایین :

cheshmane-vahshi
. بازدید : 317 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان اسیر تقدبر عشق

رمان اسیر تقدیر عشق



دانلود رمان اسیر تقدیر عشق اثر نادیا کیانی



بخشی از این رمان :


بهشهر،جاده ی«التپه»
باوجود آن که تابستان تازه آغاز شده بود،اما به نظر می رسید که چلۀ تابستان است،آن هم تابستانی نمناک و شرجی.هوا آنقدر شرجی بود که نفس کشیدن را مشکل می ساخت.آرش با بدنی خیس از عرق،وزن بدنش را به چوب دستی چوپانیش منتقل کرده بود و با چهره ای درهم کشیده به آسمان ابری و گرفته نگاه می کرد.رطوبت گرم و سنگین
با احساس بیهودگی تو کاملا هماهنگی داشت.
دو ساعتی مانده به ظهر نسیمی شروع به وزیدن نمود.از نوازش باد ملایم بر گونه اش لذت می برد،هرچند نسیم خنکای زیادی نداشت اما جای امیدواری بود.رفته رفته آسمان تیره تر می شد.ابرهایی از طرف مغرب،تیره و دودی رنگ،فصای آسمان را دربر می گرفتند وهمراه با آن برقی در آسمان ظاهر می شد و سپس غرشی در فضا می پیچید،صدای کوبش آن بالای سر جنگل به طور منظم و شاداب می ترکید.مردمان تشنه به بارش و کلافۀ از گرما با شنیدن صدای خوشایند منتظر باران نشستند.









لینک دانلود رمان اسیر تقدیر عشق در پایین :

asire-taghdir-eshgh
. بازدید : 1196 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان زندگی دوباره

رمان زندگی دوباره




دانلود رمان زندگی دوباره اثر شیوا همتی




بخشی از این رمان :


آن روز هم باران می امد.قطرات کوچک آب از اسمان ابی فرو می چکید.من از دبیرستان به خانه برمی گشتم.وارد کوچه ای شدم که خانه ماد در انجا واقع شده بود.هوز چند قدمی با خانه فاصله داشتم که صدایی مرا از حرکت باز داشت.
خانم می بخشید.منزل اقای رحمانی در این کوچه است؟
نگاهی به او کردم و با دست خانه مان را به او نشان دادم.او از من تشکر کرد و به طرف خانه رفت و زنگ زد.بعد به سمت من نگاه کرد که همانطور در چند قدمی خانه ایستاده بودم و او را نگاه می کردم.سرم را پایین انداختم و به طرف خانه رفتم.در خانه باز شد.مادر نگاهی به من و بعد نگاهی به ان مرد کرد.من سلام کردم و سپس وارد خانه شدم.صدای مادر را می شنیدم که از مرد جوان می پرسید منزل چه کسی را می خواهید با چه کسی کار دارید.به طرف اتاق رفتم و لباسهایم را عوض کردم و پس از شستن دست و صورتم وارد آشپزخانه شدم.برای خودم چای ریختم و در حالی که با یک لیوان چای وارد اتاق می شدم،با صدای بلند گفتم:مامان کی بود؟چه کار داشت؟یکمرتبه ان مرد را دیدم که درست رو به رویم روی مبل لم داده.مرد غریبه سلام کرد و من در حالیکه از خجالت سرخ شده بودم و دست و پایم را گم کرده بودم جواب سلام او را دادم.








لینک دانلود رمان زندگی دوباره در پایین :

zendegi-dobare

تعداد صفحات : 18

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کدامیک از رمان های پر بازدید سایت رو می پسندید ؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 692
  • کل نظرات : 56
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 73
  • آی پی امروز : 67
  • آی پی دیروز : 51
  • بازدید امروز : 566
  • باردید دیروز : 86
  • گوگل امروز : 15
  • گوگل دیروز : 27
  • بازدید هفته : 996
  • بازدید ماه : 1,507
  • بازدید سال : 68,688
  • بازدید کلی : 1,411,916