
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
قسمتی از متن این رمان :
دم دمای صبح بودو او هنوز بیدار!به یاد قدیم ها که باخواهرش تا صبح بیدار می ماندند.اما حال چقدر از هم دورند!آنا در آلمان و آرام در ایران!به خورشید نگاه کرد.گرمایش کمکم در اتاق حس میشد.نور از لابه لای ابرها بر اتاق سرک میکشید و فضای اتاق را زیبا تر میکرد.بغضش را قورت داد.دستش را بالا آوردو به ساعت نگاه کرد.پنج صبح بودو او حتی چشم روی هم نگذاشته بود.پوزخندی زد و به مردم در حال رفت و آمد نگاه کرد!باخود گفت:
چه جالب!آنا تو آلمان!مامان زیرخاک!من اینجا!بابا....بابا کجاست؟؟؟هرجایی هست الا توخونه!از دوازده رفته معلوم نیست کجاس.انگار نه انگار یه دختر داره.
و باز سرش را به طرف خیابان چرخاند.تلفنش برای بار هزارم زنگ خورد.با حرص جواب دادو گفت:
دانیال صدبار گفتم ولم کن!توپسر دوست بابامی جای داداشمی ولی انقد به من زنگ نزن و اذیتم نکن
- دهن منو باز نکن.وسایلاتو جمع کن
- وسایلامو جمع کنم کدوم گوری بیام؟؟؟؟؟میفهمی اگه بابام بفهمه من فرار کردم چیکارم میکنه؟؟؟
- نگران باباتی؟؟؟اونی که تورو ف...ای بابا.آرام وسایلاتو جمع میکنی یانه؟؟؟
- نه!تا دلیلشو بهم نگی نه!
- ااا پس دلیل میخوای؟؟؟باشه درو باز کن
- چی؟؟؟؟؟
- میگم درو باز کن.من جلوخونتونم
آرام از روی تخت پایین آمد و به طرف آیفون رفت.کلیدی را فشردو بعد در باز شد.دانیال را دید که وارد خانه می شود.نفس عمیقی کشید و کل استرسش را در خود پنهان کرد.میخواست بداند دلیل این پسر چیست که آنقدر اصرار به فرار او میکند.چند دقیقه بعد در خانه باز شد و پسری قد بلند با موهای بهم ریخته و اخمی غلیظ وارد خانه شد.با خشونت به آرام نگاه کرد.آرام آب دهانش راقورت داد وگفت:
سلام
دانیال فقط سری تکان داد.به او نزدیک شدو گفت:
چرا به حرف من گوش نمیدی؟؟؟؟هان؟؟؟
از فریاد او آرام ترسید.چشمانش را برای لحظه ای بست اما سریع بازش کردو گفت:
من برای چی باید از خونه بابام فرار کنم و با تو بیام؟؟؟؟؟هان؟؟؟؟؟من غیر بابام هیچکیو ندارم میفهمی؟؟؟هیچکیو!اونم ول کنم؟
- انقد بابا بابا میکنی میدونی چیکار کرده؟؟؟؟آره؟میدونی؟؟؟؟
- نه نمیدونم ولی میخوام بدونم.میخوام بدونم چرا بخاطر کاری که اون کرده تو میگی باهات بیام.بگو.بگو چیکار کرده!!
دانیال با دست هایش شقیقه هایش را مالید و بعد گفت:
میگم بهت میگم
کمی مکث کردو بعد ادامه داد:
بیخیال!بیا با من بریم من دلیل دارم که میگم بیا فرار کن!دلیل دارم لعنتی