دانلود رمان بازیچه
دانلود رمان بازیچه با لینک مستقیم
نام رمان: رمان بازیچه
نویسنده: coral
تعداد صفحات: 300
خلاصه ای از داستان رمان:
کتی دختری که بعد از مرگ مادرش روابط خیلی صمیمی با تنها دایی جوونش داره ، بعد از بازگشت دایی اش از خارج و دیدن دوست صمیمی دایی اش ، متوجه می شه ماجرای دزدی کیفی که اون ناخواسته درگیرش شده بود و سعی در فراموش کردنش داشت حالا می تونه تهدیدی جدی از طرف کسی که هیچ وقت فکرشو هم نمی کرد که اونو برای بار دوم ببینه باشه و حالا اون بین گفتن حقیقت و گذشته ای که سعی در پنهان کردنش داره مردد است و این خودش باعث پیش اومدن ماجراهای دیگه ای واسه اون می شه …
صفحه ی اول رمان:
” می ریم خوش بگذرونیم … نگو اهلش نیستی که اصلا” باور نمی کنم …”
دستمو سایبون چشام کردم … بدون این که به ساعتم نگاهی کنم از خلوتی کوچه و این آفتاب شدید هم می تونستم بفهمم مدتی از ظهر گذشته … از لای انگشتام نگاه کلافه ای به خورشید بالای سرم که بی رحمانه روم می تابید انداختم … با این کلاه سیاه روی سرم حسابی داغ کرده بودم … انگار مغزم داشت ذوب می شد … زیپ سوئی شرتمو کمی پایین کشیدم و با کلافگی عرق روی پیشونیمو پاک می کنم … مگه مهر نشده … پس من چرا انقدر گرممه … چرا انقدر احساس خفگی می کنم …
” می بینی چه حالی می ده … تا حالا موتور سوار نشده بودی مگه نه ؟ … ”
هیچ وقت نمی تونستم توی آفتاب مدت زیادی بمونم … زیاد موندنم نتیجه اش چیزی جز سردرد و حالت تهوع نداشت … ولی امروز با این همه پیاده روی رکورد زده بودم … دستمو به دیوار گرفتم و دوباره به راه افتادم …
مثل تمام این چند وقت بازم زیاده روی کرده بودم … اون از دیشب توی مهمونی اینم از دیوونه بازی صبحمون … چطور اجازه داده بودم این کار رو باهام بکنه … عقل و شعورم کجا رفته بود … منی که انقدر ادعای عقل کلیم می شد چطور مثل بچه ها گول حرفاشو خورده بودم …
” دیدی چه حس خوبیه … خوشت میاد مگه نه … خوب حالا اینو ببین … یوهوووووووو … ”
دستمو به پیشونیم فشار دادم … آره خوشم می اومد … اونطوری که باد لای موهای کوتام می پیچید حس خیلی خوبی بهم می داد … همه چی خوب بود … همه چی عالی پیش می رفت داشت روز خوبی واسم می شد … ولی بعد … چرا همه چی بهم ریخت … چرا دیگه اون حالت های نمایشی ، ویراژ دادنا ، بین ماشینا با سرعت رد شدنا موقع برگشت واسم لذت بخش نبود … چرا دیگه هیجان زده نمی شدم … مگه همینو نمی خواستم …
چشامو بستم و با قدمای آروم مسیر جلو رو در پیش گرفتم … دیوار تموم شد … بدون این که چشامو باز کنم هم می دونستم کجام … روی سکوی خونه خرابه نشستم … انگار با چشم بسته هم می تونستم شاخه های درختای توی خونه رو که از لای درزها و شکافای اون در چوبی قدیمی با تمام وجود در تلاش بودن که از اون حصار خفه و وهم آلود بیرون بزنند رو ببینم … چقدر شبیه من بودن … مگه من کاری غیر از این انجام می دادم ؟ …
سرمو به دیوار پشت سرم تکیه دادم و سعی کردم زیر سایه درخت کمی آرامش از دست رفتمو دوباره پیدا کنم … اینجا شاید بهترین جایی بود که می شد تا اومدن اون صبر کنم …
.
لینک های دانلود رمان بازیچه :
.
دانلود رمان مخصوص گوشی های اندرویدی (APK)
.
دانلود رمان مخصوص گوشی های جاوا (JAR)
.
دانلود رمان مخصوص کامپیوتر (PDF)
.
دانلود رمان مخصوص گوشی آیفون و کتابخوان ها (EPUB)