loading...
دانلود رمان عاشقانه

دانلود رمان پری خانه پدر بزرگ

. بازدید : 458 پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان پری خانه پدر بزرگ

رمان پری خانه پدر بزرگ



دانلود رمان پری خانه پدر بزرگ اثر ابوالقاسم پزشکی




بخشی از این رمان :


هوا طوفانی بود و باران به شدت می بارید. باد از هر سو زوزه کشان قطره های درشت باران را پراکنده می ساخت. گاهی با شدت اجسام کنار خیابان را هم جا به جه می کرد. کمتر کسی می توانست در میان این طوفان که باران شدیدی به همراه داشت در خیابان دوام بیاورد. مردم ناچار به گوشه ای پناه می بردند.
مردی جوان که حدود بیست سال داشت با قدی متوسط، از تاکسی پیاده شد و بدون معطلی چترش را باز کرد. خود را به پناهگاهی رساند و کمی ایستاد و به خیابان و نهر پر از آب باران نگاه کرد. نهر کشش این همه آب را نداشت. آب به طرف خیابان سرازیر می شد و در زیر لاستیک خودروها به اطراف پراکندهمی شد. باران سیل اسا بدون وقفه می بارید. او به ناچار با قدم هایی تند در میان باران و در حالی که با طوفان و باد در جدال بود چترش را محکم گرفته بود و به جلو می رفت. سعی داشت وارد کوچه شود تا خود را به خانه برساند. تمام لباس های او در زیر باران خیس شده بود.






لینک دانلود رمان پری خانه پدر بزرگ در پایین :

pary-khane-pedar-bozorg

دانلود رمان زن قراردادی

. بازدید : 2248 پنجشنبه 16 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان زن قراردادی

رمان زن قرار دادی




دانلود رمان زن قرار دادی اثر مهری رحمانی




بخشی از این رمان :


کتاب را بست داشت فکر میکرد که شب بهترین قسمت روز است نه صدایی نه قانونی نه منعی همه چیز در اختیار خودش بود. روی زمین دراز کشید بدنش را کش و قوس داد. ماه از پنجره به رویاهایش ریخت. تلفن زنگ زد
وقتی حرفهام تموم شد با لحنی که رنگ موعظه داشت گفت: ما دنبال فوق العاده هستیم در حالیکه فوق العاده ای در کار نیست.
نمیدونم چه جوابی دادم ولی خوب میدونم وقتی گوشی رو گذاشت فهمید که به من دروغ گفته چون از تاسف خزیده در صداش بوی یک انتظار سرخورده می اومد. مطمئنم وقتی که این حرفو زد سوز این انتظار توی چشماش سرخ و مرطوب شده بود چون در لحن صداش نه تنها حسرت بلکه بغض کهنه ای پس رفته بود ولی نه اونقدر که من نفهمم. انتظار چیزی چیزی مثل حسی شبیه اتفاقی ساده با طعمی فوق العاده است.






لینک دانلود رمان زن قرار دادی در پایین :

zane-gharadadi

دانلود رمان همخونه نوشته مریم ریاحی

. بازدید : 709 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

 

نام کتاب :  همخونه

نویسنده : مریم ریاحی

ناشر :  پارس بوک

زبان کتاب :  فارسی

تعداد صفحه :  229

قالب کتاب : PDF

حجم فایل :  4,750  Kb

توضیحات :   رمان هم خونه داستان زندگی دختر جوانی است که بنا به خواست پدرخوانده خود به صورت شش ماهه موقتا با پسر او ازدواج میکند تا مانند دو همخونه در کنار هم زندگی کنند و در مقابل ثروت پدر به صورت نصف نصف بینشان تقسیم شود. این دو زندگی خود را در کنار هم آغاز میکنند.در حالیکه دختر جوان رفته
رفته به پسر علاقمند می شود و…

 

 

دانلود رمان

دانلود رمان شبهای تهران

. بازدید : 601 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان شبهای تهران

رمان شبهای تهران



دانلود رمان شبهای تهران اثر غزاله علیزاده





بخشی از این رمان :



نزدیک شش سال میان نوشهر و محود آباد بانویی آسوری مهمانسرایی را اداره می کرد. خوراک ماهی لذیذ و مشهوری داشت. با بستنی های تمشک وحشی، پسته و بادام و توت فرنگی که در اتاق دربسته ترکیب می کرد، از فوت و فن کار کسی با خبر نبود و با خامه های مخروطی محصول شیر گاوهای هولشتاین که در سراسر باغ ازادانه می چرخیدند آنها را زینت می داد است.
بنای مهمانخانه یا نمای سفید و شیروانی سفال اخرایی که سایه روشنی چون فلس ماهی دشت پشت ردیف درختان اشن و زبان گنجشک، در انتهای جاده ی پرپیچی دور از نظر می ماند. حوالی غروب سواری های بزرگ و تیره رنگ می آمدند ودر صحن شن پوش توقفگاه. مهمانان جدی را که غالبا پیشخدمتی برای حمل و نقل باز و ذکر کوچک فرار همراهشان بود پیاده میکردند.
سراسر شب پیش می بارید و آفتابی شده بود. از صبح، نسیم گرمی که از روی امواج دریا برمی خاست پرشکوفه ها را بر سر و دوش مسافران که در باغ قدم می زدند افشان می کد و در زمین رگی می تپید که دسته دسته علفها، بنفشه های وحشی گلها را بیرون می داد. مردی جوان و بانویی سالخورده بر نیمکتی کنار چمنزار و زیر سایه ی درخت نارنج نشسته بودند بانوی سالخورده پتوی نازکی را با خانه های دودی و زرد بر زانوان لاغر گسترده بود و دسته ی چتری بسته را با انگشتانی بلند و استخوانی چون پنجه ی پرندگان و مزین به انگشترهای یاقوت و الماس محکم فشار می داد و از پشت عینکی با دوره های مطلا گردش کنندگان را زیر نظر گرفته بود. هم صحبت او که گاه در جوانب جمله های پیرزن سری تکان می داد پسری جوان با چهره ای گیرا و بیش و کم افسرده بود. بیست ساله می نمود وبا شگفتی ای کودک وار به دسته های مردم وچشم انداز روشن نگاه می کرد و از خانم مطالبی نامرتبط می پرسید. بانو پس از مکثی کوتاه به روشنی پاسخ می داد، و چهره پسر جوان بیانگر رضایت او بود ... با اشتیاق پرسید: «؟ مثل اینکه دخترها از گذشته مستقل ترند»







لینک دانلود رمان شبهای تهران در پایین :

shabhaye-tehran

دانلود رمان لیلا

. بازدید : 317 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان لیلا

رمان لیلا




دانلود رمان لیلا اثر ماندانا رفیعی





بخشی از این رمان :




با عصبانیت تمام در را بستم و از منزل خارج شد
بغض گلویم را گرفته بود و گریه امانم را بریده بود. حرفه های مادر است. گوشه کنایه های پدرم و مسخره کردن های برادرم ذهنم را مشغول کرده بود آزارم میداد و تمام وجودم را می سوزاند. این همه مانع بر سر راهم ایستاده بودند و من می خواستم همه و همه را بشکنم. و جلو بروم ولی. ولی .... نمی توانستم ان موقع حدود بیست و سه یا بیست و چهار سال بیشتر نداشتم. اگر می خواستم دور همه را خط بکشم و از انها جدا شوم نه پشت و پناهی داشتم نه آینده ای نه ..... نه هیچ چیز. من بچه دردانه ای بیش نبودم. با وجود اینکه لیسانس داشتم و سربازی برایم خیلی سخت نبود ولی حاضر به رفتن سربازی هم نبودم. هیچ جا استخدامم نمی کردند هر ماه پول تو جیبی ام را هم پدر می داد. این تنها ضعف من بود که در آمدی نداشتم و اگر می خواستم در آمد خوبی داشته باشم. یا باید اول به سربازی می رفتم یا اینکه در شرکت پدر استخدام می شدم ولی هیچکدام برای من قایل انجام دادن نبود من می خواستم با دختری ازدواج کم که پدر و مادرم او را ادم حساب نمی کردند اگر با او ازدواج می کردم خانواده طردم می کردند و در این حالت باید روی پای خود می ایستادم و خرج زندگی را در می آوردم ای کاش .. ای کاش ... سربازی ام را رفته بودم ولی چاره ای نبود گیج شده بودم






لینک دانلود رمان لیلا در پایین :

leyla

دانلود رمان میخواهم زندگی کنم

. بازدید : 301 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان میخواهم زندگی کنم

رمان میخواهم زندگی کنم


دانلود رمان میخواهم زندگی کنم اثر فاطمه حاجی بنده



بخشی از این رمان :


بازم دیر کردی ؟
- متاسفم اما . . .
همیشه همین رو می گی ، عجله کن داره دیر می شه . به راه افتاد و دوستش او را دنبال کرد . سکوت بین راه حامد را خسته کرد و گفت :
امروز چرا دیر اومدی ؟
سرش را بلند کرد و گفت : تو که می دونی تا شیرم رو نخورم مامان نمی گذاره بیام بیرون .
- مگر تو بچه ای ؟
با ناراحتی گفت : برای مامان بله !
حامد بر سرعت قدم هایش افزود و گفت : سریع بیا که حوصله فریاد های عابدی رو ندارم . همراهش به فکر فرو رفته بود دوست داشت با حامد حرف بزند و از آنچه در تمام مدت آزارش داده بود سخن بگوید اما نمی توانست . حامد بهترین و عزیز ترین فرد زندگی اش بود با این که تمام روز و شبهایش با او می گذشت اما حامد هنوز هم در مورد او چیزی نمی دانست . نزدیک باشگاه برای لحظه ای ایستاد . حامد با تعجب گفت : پس چرا نمی آیی ؟
خندید و گفت : می خوام خودم رو برای فریاد های آقای عابدی آماده کنم






لینک دانلود رمان میخواهم زندگی کنم در پایین :

mikhaham-zendegi-konam

دانلود رمان عشق و هزار و یک شب

. بازدید : 267 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان عشق و هزار و یک شب

رمان عشق و هزار و یک شب



دانلود رمان عشق و هزار و یک شب اثر ر.اعتمادی




بخشی از این رمان :


دختر جوان بیست و چهار ساله ای، با چهره ای بیضی و پوستی سپید، بلند قامت، کفش سپید ورزشی در پا و کیف لوازم تنیس بر دوش، جلو یک ساختمان بلند هجده طبقه در شمال شهر، لحظه ای مکث کرد.
نگاهی به آخرین طبقه ی ساختمان انداخت که با سنگ های تزئینی به رنگ "بژ" در چشم رهگذران جلوه می فروخت.
از آن ساختمان های بلند که تهران در نخستین سالهای دهه ی هشتاد، به تعداد زیاد از شکم خود بیرون داده بود.
ترکیبی از معماری جدید اروپائی با چاشنی اندکی از شیوە معماری قاجاری.
صاحب این ساختمان، کسی جز آقای روشنایی برج ساز معروف و پدر این دختر جوان نبود که باصطلاح غربی ها به ((های رایز)) خود سخت می بالید و هر آپارتمانش با چهارصد متر وسعت به مبلغ سرسام آوری فروخته شده و چندین برج بلند دیگر بنا کرده بود یا در دست ساخت داشت.
آقای روشنائی، یعنی پدر دختری که او را در نهایت سلامت و سرزنده و شاداب می بینیم در آخرین طبقه ساختمان دفتری دایر کرده بود که همە تزئیناتش را در آن روزها که آرایشهای غربی شدیدا تحقیر می شد، از غرب آورده بود و به رخ مشتریان سنگین جیب خود می کشید.
دختر جوان لبخندی لبریز از رضایت بر لب آورد، به تعظیم و کرنش نگهبان جوتن ساختمان پاسخی داد و داخل آسانسوری شد که برای ساکنان دهم به بالا نصب شده بود.





لینک دانلود رمان عشق و هزار و یک شب در پایین :

eshgh-va-hezaro-yek-shab

دانلود رمان چشمان وحشی

. بازدید : 373 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان چشمان وحشی

رمان چشمان وحشی



دانلود رمان چشمان وحشی اثر راضیه بلوچ اکبری




بخشی از این رمان :


سلام مامان!چه طوري؟
- -سلام دخترم!برگشتي؟
- همينطور كه يقه ي مانتوم را در دست گرفته بودم و خودم را باد ميزدم ، گفتم:
- -اوه.....اوه! چه قدر هوا دم كرده،مردم از گرما!
- مادر با مهرباني نگاهي به چشمانم كرد و گفت :
- عزيزم!برو لباستو عوض كن و ابي هم به سرو صورتت بزن،من ميرم ميز رو اماده ميكنم.
نفس حبس شده ام را بيرون فرستادم و با بي حوصلگي پله ها روطي كردم،تا به طبقه بالا رسيدم.بعد از تعويض لباس و شستن دست و صورتم به طبقه پايين رفتم.
بوي قرمه سبزي مادر فضاي اشپزخانه را پر كرده بود. شكمم از گرسنگي به قار و قور افتاد.مادر بشقاب برنج و خورش را جلوي من گذاشت. با عجله بسم الله گفتم و قاشق رابه طرف دهان بردم.انصافا قرمه سبزي مادر ، هم رنگ و هم طعم خوبي داشت.زير چشمي نگاهي به او كردم و گفتم:

-شما نهار خورديد؟






لینک دانلود رمان چشمان وحشی در پایین :

cheshmane-vahshi

دانلود رمان اسیر تقدبر عشق

. بازدید : 317 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان اسیر تقدبر عشق

رمان اسیر تقدیر عشق



دانلود رمان اسیر تقدیر عشق اثر نادیا کیانی



بخشی از این رمان :


بهشهر،جاده ی«التپه»
باوجود آن که تابستان تازه آغاز شده بود،اما به نظر می رسید که چلۀ تابستان است،آن هم تابستانی نمناک و شرجی.هوا آنقدر شرجی بود که نفس کشیدن را مشکل می ساخت.آرش با بدنی خیس از عرق،وزن بدنش را به چوب دستی چوپانیش منتقل کرده بود و با چهره ای درهم کشیده به آسمان ابری و گرفته نگاه می کرد.رطوبت گرم و سنگین
با احساس بیهودگی تو کاملا هماهنگی داشت.
دو ساعتی مانده به ظهر نسیمی شروع به وزیدن نمود.از نوازش باد ملایم بر گونه اش لذت می برد،هرچند نسیم خنکای زیادی نداشت اما جای امیدواری بود.رفته رفته آسمان تیره تر می شد.ابرهایی از طرف مغرب،تیره و دودی رنگ،فصای آسمان را دربر می گرفتند وهمراه با آن برقی در آسمان ظاهر می شد و سپس غرشی در فضا می پیچید،صدای کوبش آن بالای سر جنگل به طور منظم و شاداب می ترکید.مردمان تشنه به بارش و کلافۀ از گرما با شنیدن صدای خوشایند منتظر باران نشستند.









لینک دانلود رمان اسیر تقدیر عشق در پایین :

asire-taghdir-eshgh

دانلود رمان زندگی دوباره

. بازدید : 1190 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان زندگی دوباره

رمان زندگی دوباره




دانلود رمان زندگی دوباره اثر شیوا همتی




بخشی از این رمان :


آن روز هم باران می امد.قطرات کوچک آب از اسمان ابی فرو می چکید.من از دبیرستان به خانه برمی گشتم.وارد کوچه ای شدم که خانه ماد در انجا واقع شده بود.هوز چند قدمی با خانه فاصله داشتم که صدایی مرا از حرکت باز داشت.
خانم می بخشید.منزل اقای رحمانی در این کوچه است؟
نگاهی به او کردم و با دست خانه مان را به او نشان دادم.او از من تشکر کرد و به طرف خانه رفت و زنگ زد.بعد به سمت من نگاه کرد که همانطور در چند قدمی خانه ایستاده بودم و او را نگاه می کردم.سرم را پایین انداختم و به طرف خانه رفتم.در خانه باز شد.مادر نگاهی به من و بعد نگاهی به ان مرد کرد.من سلام کردم و سپس وارد خانه شدم.صدای مادر را می شنیدم که از مرد جوان می پرسید منزل چه کسی را می خواهید با چه کسی کار دارید.به طرف اتاق رفتم و لباسهایم را عوض کردم و پس از شستن دست و صورتم وارد آشپزخانه شدم.برای خودم چای ریختم و در حالی که با یک لیوان چای وارد اتاق می شدم،با صدای بلند گفتم:مامان کی بود؟چه کار داشت؟یکمرتبه ان مرد را دیدم که درست رو به رویم روی مبل لم داده.مرد غریبه سلام کرد و من در حالیکه از خجالت سرخ شده بودم و دست و پایم را گم کرده بودم جواب سلام او را دادم.








لینک دانلود رمان زندگی دوباره در پایین :

zendegi-dobare

دانلود رمان در دایره قسمت

. بازدید : 1310 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان در دایره قسمت

رمان در دایره قسمت




دانلود رمان در دایره قسمت اثر نیلوفر لاری پور



بخشی از این رمان :


«رویا!این عکس کیه؟»


«عکس؟!»


چرخی زد و نگاه حاکی از حیرتش را به چشم من دوخت.لحظه ای احساس کردم رنگ از چهره اش پرید.اما از تک و تا نیفتاد.صورت سفید و گوشتالودش را پوزخندی تمسخر امیز از هم باز کرد و گفت:«عکس دوستم ناهید است،چطور او را نشناختی؟»


این بار نوبت من بود با چشمانی از حدقه بیرون زده نگاهش کنم.تقریبا داد زدم:«عکس ناهید!!؟ خیال کردی من خرم؟عکس یک پسر را از عکس یک دختر تشخیص نمی دهم؟تو می گویی نا هید...»


نگذاشت به حرفهایم ادامه دهم،عکس را از توی دستم کشید بیرون و با لودگی گفت:«عکس دوستم است،خیالت راحت شد؟»






لینک دانلود رمان در دایره قسمت در پایین :

dar-dayere-ghesmat

دانلود رمان نقطه تسلیم

. بازدید : 631 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان نقطه تسلیم

رمان نقطه تسلیم




دانلود رمان نقطه تسلیم اثر شهره وکیلی



بخشی از این رمان :


ساعت ده صبح يك روز سرد بهمن ماه، درحالي كه برف شب قبل همه جا را سفيدپوش كرده بود، كارگرها اثاثه دو كاميون را كه به سختي وارد كوچه شده بودند، به داخل ساختمان مي بردند. قطر برف بيش از سي سانتيمتر بود و به آن كوچه باغ، منظره اي دلفريب داده بود.
پرتو مواظب كارگرها بود كه اثاثه را به در و ديوار نزنند. راهنمايي شان مي كرد لوازم سنگين، مثل يخچال و ماشين رختشويي و ... را در جاهايي كه از پيش تعييد كرده بود، بگذارند. قسمتي از اثاثه هم به طبقه بالا مي رفت. برادرهايش بيژن و ايرج در كوچه ايستاده بودند و بر كارها نظارت مي كردند. پسر بيست ساله اش علاء هم ر طبقه بالا منتظر آن قسمت از اثاثه بود كه براي آنجا در نظر گرفته بود.
ساعتي بعد وقتي كارگرها كارشان تمام شد، برادر بزرگتر پرتو، با آنها تصفيه حساب كرد و كاميونها رفتند. سپس با ايرج به داخل خانه آمدند. كوهي از اثاثه درهم و برهم در هه جاي خانه ديده مي شد. ييژن گفت:
- خب، پرتو جان از كجا شروع كنيم؟
پرتو با قاطعيت جواب داد:






لینک دانلود رمان نقطه تسلیم در پایین :

noghte-taslim

دانلود رمان شاهراه تردید

. بازدید : 226 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان شاهراه تردید

رمان شاهراه تردید



دانلود رمان شاهراه تردید اثر زهره درانی




بخشی از این رمان :


همانطور که سوزن گرامافون را از روی صفحه گرد و براقش جدا می کرد چشمان گیرا و جذاب و نمکینش را همراه با لبخند ملیح و دوست داتنش تحویلم داد و مرا که در عالم موسیقی بنان غرق شده بودم از عالم هپروت بیرون کشید. در حالی که روی صندلی گهواره ای لمیده بود شمد کشمیر آنقوره را روی زانوانش با وسواسی خاص مرتب کرد و به شعله زیبا و رنگارنگ آتشی که از شومینه بر می خاست مات و مبهوت خیره ماند. انگار اصلا در این عالم سیر نمی کرد. آثار زیبایی هنوز هم به نحو محسوسی در چهره اش هویدا بود. چشمان شوخ طبع و گیرا، بینی ظریف و باریک قلمی، لبان نازک و خوش حالت قیطانی و پوستی گندمگون که بیشتر بهب رنزه می زد.






لینک دانلود رمان شاهره تردید در پایین :

shahrahe-tardid

دانلود رمان بانوی اسفند

. بازدید : 284 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان بانوی اسفند

رمان بانوی اسفند


دانلود رمان بانوی اسفند اثر مریم کریم خانی




بخشی از این رمان :


تقریبا ساعتی از ظهر گذشته بود در مقابل دبستان پسرانه ای سنگین شده بود
به خارج شدن بچه ها از مدرسه نگاه کردم . همیشه از دیدن این همه بچه در کنار هم لذت می بردم و علاقه ای خاص نسبت به بچه ها نشان میدادم با آنها راحت تر ارتباط برقرار می کردم و بهتر می فهمیدم شان و همیشه این حس را هم داشتم که بچه ها با من سریعتر از بقیه ادم ها خو می گیرند و من را بین خودشان می پذیرند تک تک آنها را از نظر می گذراندم تا اینکه متوجه پسری شدم که به درخت تکیه داده بود انگار منتظر کسی بود به او خیره ماندم . حس غریب مرا به او جذب می کرد
با به صدا در آوردن بوق ماشین او را متوجه خودم کردم با حرکت دست به او اشاره کردم او کمی مکث کرد بعد آرام به طرفم آمد و سرش را از شیشه ماشین به داخل آورد و گفت
-بله خانم . با من کاری داشتید ؟





لینک دانلود رمان بانوی اسفند در پایین :

banoye-esfand

دانلود رمان انتظار شبانه

. بازدید : 187 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان انتظار شبانه

رمان انتظار شبانه


دانلود رمان انتظار شبانه اثر الهام نعیمی




بخشی از این رمان :



ستاره ها در آسمانی صاف برق می زدند اما چشمانش آنقدر کم سو بود که دیگر هیچ برقی چشمانش را روشن نمی ساخت انگار دنیا او را ترک گفته بود خسته و اندوهگین در انتظار شبانه اش خفته بود.به ماه چشم دوخته بود اما انگار پرده ای سپید ماه را پنهان کرده بود ماه در آسمانی سپید می رقصید و انگار تنها خدا برایش مانده بود.

همه رفته بودند و تنها در گوشه ای خفته بود.و تنها با قبر یک قدم فاصله داشت اما حتی نمی توانست تکان بخورد سایه هایی او را همراهی می کردند و او تنها باید آسمان را نظاره می کرد .انگار عده ای شیون سر می دادند اما او تنها به سکوت خیره شده بود.






لینک دانلود رمان انتظار شبانه در پایین :

entezare-shabane

دانلود رمان کژدم عشق

. بازدید : 196 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان کژدم عشق

رمان کژدم عشق



دانلود رمان کژدم عشق اثر الهام نعیمی



بخشی از این رمان :


دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفت یافت می نمی شود ما جسته ایم گفت آنچه یافت می نمیشود انم آرزوست
باز مثل هرشب ماه در آسمان می رقصید و ستارگان بر این جشن پایکوبی می کردند و تو هرگز ندانستی در دل سیاه شب ستارگان زیباتر هستند و این تنها رازی است که آرزو ها در صبحگاهان روشن در مقابل چشمان تو خاموش می گردند.
در دل سیاه یکی از شب های تابستان دوباره زنی می خواست مادر شود.و او تنها با نام مقدس مادر یک قدم فاصله داشت فاصله ای از رنگ هوس های دخترانه تا عشق مادرانه و این تقدیر فردا به او خواهد گفت دیروز در دلش چه می گذشت و تمام روزهای شیرین و تلخ مادر در روح اسیر نوزاد نقش خواهد بست و او را به زندگی هدیه خواهد کرد تا شاید او هم بتواند ستاره اش را در شب نظاره کند





لینک دانلود رمان کژدم عشق در پایین :

kazhdome-eshgh

دانلود رمان خواب زمستانی

. بازدید : 195 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان خواب زمستانی

رمان خواب زمستانی



دانلود رمان خواب زمستانی اثر گلی ترقی



بخشی از این رمان :


از یک جا باد می آید، از درز پنجره ها، از زیر در، از یک سوراخ نامریی. زمستان آمده، به این زودی. زمستان ها با هم بودیم؛ من، هاشمی، انوری، عزیزی، احمدی، مهدوی و البته آقای حیدری.
چه زود گذشت. هفتاد و پنج سال، یا هفتاد و هفت یا بیشتر. نمی دانم. حساب روزها و سال ها از دستم در رفته. دو سال کم تر، دو سال بیشتر، چه فرقی می کند؟ پیری از کی شروع شد؟ از کی مرگ حضور خودش را تایید کرد؟
یک روز یک نفر گفت: « پیرمرد مواظب باش نیفتی.» پشت سرم را نگاه کردم و گفتم: « آره، مواظب باش نیفتی.» برگشتم تا هر که بود دستش را بگیرم. ماتم برد. از خودم پرسیدم « با منه؟» باورم نشد و گذشتم.
آقای حیدری می گفت « اووه، کو تا چهل سالگی. حالا حالاها مونده، یه قرآن مونده، شایدم هیچ وقت نیاد، هیچ وقت.»
چه سرمایی. چه سوزی. دنیا دارد یخ می زند. دنیا دارد به همراه من یواش یواش می یمرد. چراغ را روشن می کنم. صندلیم را به بخاری می چسبانم. می نشینم و پتو را به دور خودم می پیچم.






لینک دانلود رمان خواب زمستانی در پایین :

khabe-zemestani

دانلود رمان رویای بهشت

. بازدید : 215 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان رویای بهشت

رمان رویای بهشت


دانلود رمان رویای بهشت اثر مرجانه فتحی




بخشی از این رمان :


باورکنید من بی گناهم من فقط مجری قانون افسانه ای شما بوده ام چرا تهمت به پیشونی می می زنیدکه همه چیزش را باخته دختریش و جو ونیش و حتی تمامی احساسات و عواطفش را من نمی حوام کسی از روی ترحم برام اشک ماتم بریزه. می خواهم همه درکم بکنن و حتی برای یک لحظه هم که شده خودشون را جای من بگذارن و تصورکنن که در چنین شرایطی چه کاری می کردن. دست هام و روی صورتم گذاشتم و بی اختیار شروع به گریه کردم. تو حال خودم نبودم و نمی فهمیدم چی دارم می گم. از خودم دفاع می کنم یا اعتراف.صدای قاضی یک بار دیگه من و به خودم آورد که مثل همه جلسات دادگاه با صدای بلند داد می زد و می گفت: خانم ریاحی چرا سفسطه می کنید شما توی جنگل که زندگی نمی کردید همه جا قانون هست شما باید حقی راکه خود تون دم از اون می زنید را از طریق قانون می گرفتید. دیگه نتونستم طاقت بیارم مزخرف می گفت. این باربی توجه به حرف حایش با لحن تندتری گفتم ازکدوم قانون حرف می زید مگه توی قانون شما تقاص دل شکسته هم ‏گرفته می شه !؟ تقاص اشک های ریخته شده، رنج ها و شادی های از دست رفته چی؟ شما می تونستد با اون قانون کزایی تون جوونی من و به من برگردونید؟آمال و آرزوهام را چی؟




لینک دانلود رمان رویای بهشت در پایین :

royaye-behesht

دانلود رمان خلوت شب های تنهایی

. بازدید : 209 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

 

دانلود رمان خلوت شب های تنهایی

دانلود رمان خلوت شب های تنهایی اثر فهیمه رحیمی

دانلود رمان خلوت شب های تنهایی

بخشی از رمان خلوت شب های تنهایی :

از پله های زیر زمین چاپخانه بالا آمدم تا در میان ازدحام مردمی که در حال رفت و آمد بودند ، شاید بتوانم سهمی از هوای آزاد خیابان داشته باشم و دوباره به آن دخمه باز گردم . وانت بار برای تخلیه کاغذ درست روبروی چاپخانه پارک کرده بود و راننده به بچه ها در تخلیه کاغذ ها کمک می کرد . مقابل دیوار چاپخانه را دو دستفروش بساط کرده بودند که سمت راستش آقای فری با پهن کردن پارچه برزنتی لباس مردانه وارداتی می فروخت و در سمت چپ آقا خانف کتابهای دست دوم را به کمتر از نصف قیمت حراج کرده بود . کار و بار آقا فری پر رونق تر از آقا خانف بود ضمناً آدمهایی که در کنار بساط کتابفروشی خانف می ایستادند و به عنوان کتابها زل می زدند بیشتر از آن دیگری بود اما پولی که خرج می شد به کاسه مسی آقا فری ریخته می شد . خودم یکی ، دو تایی کتاب از خانف خریده بودم و با او سلام و علیکی هم داشتم . خانف روی چهار پایه نشسته بود و کتابی در دست داشت و اینطور که به نظر می رسید غرق مطالعه بود . صدای ماشین چاپ در هیاهویی که فروشندگان به راه انداخته بودند گم می شد ؛
« اگر امروز نبری فردا پشیمون میشی ! بدو حراجش کردم ، از ما بخرید به نفع شماست . جگر تو حال میاره خاکشیر . بدو که تموم شد

دانلود رمان

 

 

 

رمان تاوان عشق از فهیمه رحیمی

. بازدید : 407 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

رمان تاوان عشق از فهیمه رحیمی

 

:نام کتاب:تاوان عشق

:نویسنده:فهیمه رحیمی

:حجم کتاب:۱٫۸۱مگابایت پی دی اف و ۱٫۰۷مگابایت اندروید و ۹۸۱کیلوبایت جاواو ۳۴۹کیلو بایت epub

:خلاصه ی داستان:

کاترینا دختر مسیحی ایرانی در کودکی دریک زلزله پدر ومادرش را از دست میدهد و چون نمیتواند برای نجات انها کاری بکند از دختر بودن وضعف خود متنفر میشود وسعی میکند با پوشیدن لباسها ،تغییر نام و انجام کارهای پسرانه شبیه پسرها شود با بزرگ شدن او پسر بسیار پولدار اسرائلی به نام ساموئل عاشق او میشود ولی با دیدن سردی و بی تفاوتی عجیب کاترینا که حالا نام ساده را بر خود گذاشته متوجه میشود که او دچار بیماری روحی وروانی است و او را رها میکند

 

:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub

:دانلود رمان تاوان عشق از فهیمه رحیمی با فرمت پی دی اف

:دانلود رمان تاوان عشق از فهیمه رحیمی با فرمت اندروید

:دانلود رمان تاوان عشق از فهیمه رحیمی با فرمت جاوا

:دانلود رمان تاوان عشق از فهیمه رحیمی با فرمت epub

قسمتی از متن رمان:

سر انجام روز موعود فرا رسید و من به دعوت استاد از کرج رهسپار تا با همسرش آشنا وبه داستان زندگی او گوش فرا دهم.خانه استاد در یکی از محلات قدیمی شمیران واقع شده و من خیلی زود آن را در میان آن همه خانه مدرن و اشرافی

 

باز  شناختم ، زیرا استاد گفته بود خانه اش در میان خانه های شیک و لوکس آنجا وصله ی ناجوری است. ولی به نظر من

 

تنها خانه ی آن محیط بود که روح و اصالت داشت . به محض ورود به خانه ، همسر استاد چنان گرم و پرشور پذیرایم شد که خیلی زود با او مأنوس شدم و احساس کردم که دوستی قدیمی را بعد از سالها باز یافته ام .وقتی فنجان چایی را گذاشت

 

مقبلم گذاشت و روبرویم نشست ، از آنجا توانستم او را بخوبی ببینم ، چهره اش گندمگون بود ، باچشمانی درشت و سیاه که بیننده را مسحور خویش می ساخت . موهای بلند و مشکی و مواجی داشت با گردنی بلند و دهان و بینی کوچک و خوش ترکیب . نمی دانم چرا گمان کردم قبلا او را دیده ام .در آن لحظه زیاد به مغزم فشار آوردم  تابیاد بیاورم او را کجا دیده ام .آیا مدل نقاشی استاد نبود ؟ باشنیدن اینکه چایتان سرد  نشود از فکر کردن پیرامون این موضوع خارج شدم. ((ساده)) تبسمی کرد و گفت : استاد قبلا راجع به شما صحبت کرده و گفته که نویسنده هستید و قصد دارید نحوه ی َنایی من و ایشان و زندگی مشترکمان را موضوع کتاب جدید خود قرار دهید. گفتم : این باعث افتخار من است هر چند که در کار نویسنگی تبحری ندارم ، اما تمام کوشش خود را به کار می بندم تا بتوانم حق مطلب را اداء کنم . استاد گفت من کتاب های شنا را خوانده ام و یقین دارم که از عهده ی ان بر خواهید آمد. بهر حال تا زیاد ننویسدید نمی توانید نویسنده ی موفقی شوید.من به سهم خود ضعف نوشته های شما رامی بخشم و امیدوارم که ساده هم همین کار را بکند . خانم با تکان دادن سر حرف استاد را تائید کرد . استاد از جا برخاست و گفت من با اجازه شما می روم تا به کار هایم برسم . بعد از رفتن او ((ساده)) با لحن آرامی به صحبت پرداخت و گفت : برای شروع داستان بهتر است ابتدا از دوران کودکی خود بگویم .

 

اسم دوران دوشیزگی من کاترینا گریگوریان است. پدرم ایرانی و مادرم مکزیکی بودند. پدرم کارشناس چاه نفت بود و برای یک شرکت خارجی کار می کرد . مادرم زنی زیبا و دلفریب بود . آنها با عشق ازدواج کرده و من تنها ثمره ی آن هستم .تا هفت سالگی زندگی راحتی را سپری کردم .اما مقدر نبودکه این سعادت پایدار بماند . بنا به دعوت یکی از دوستان پدرم که به شیراز منتقل شده بود به آنجا رفتیم .چند روزی بعد از ورودمان فاجعه به وقوع پیوست و ناگهان زلزله مهیبی زمین و زمان را به هم ریخت .وقتی زمین لرزه شروع شد من در حیاط بودم و پدر و مادرم در اتاق استراحت می کردند اما پیش از آنکه بتوانند اتاق را ترک کنند ،سقف فرو ریخت و آنها زیر آوار ماندند .همکار پدرم و خانمش بیرون بودند و جان سالم به در بردند.هنوز دقایقی نگذشته بود و ما هنوز در بهت و حیرت بودیم که بار دیگر زمین تکان خوردو آنچه را که سالم مانده بود ویران کرد. من دچار شوک شده بودم و پیاپی جیغ می کشیدم. وقتی همکار پدرم مرا در آغوش کشید ، او را چنگ زدم و به طرف اتاقی که دیگر به صورت مخروبه در آمده بود دویدم و با ناخن شروع کردم به کندن. می خواستم پدر و مادرم را نجات دهم .هنگامی که عده ای برای کمک رسیدند دیگر شب شده و کاری از دست آنها ساخته نبود نزدیکی های صبح جسد پدر و مادرم را در حالی که در آغوش هم جان سپرده بودند از زیر آوار بیرون کشیدند . موهای بلند و مشکی مادرم به خون و خاک آغشته بود و چهره پدر تشخیص داده نمی شد. بلایی عظیم بر مردم نازل شده و در آن هنگاه ی غریب هر کس به دنبال گمشده ای می گشت .من تا آن

دانلود رمان در انتهایی ترین نقطه شب جاوا، اندروید، pdf،ایفون

. بازدید : 217 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان در انتهایی ترین نقطه شب جاوا، اندروید، pdf،ایفون

دانلود رمان در انتهایی ترین نقطه شب

دانلود رمان در انتهایی ترین نقطه شب

جلد سوم درنده تاریک شب

نوشته elnaz D کاربر نگاه دانلود

خلاصه:

چه رازی در این شب نهفته است که تمام راه ها و امید ها به تاریکی این شب ختم می شود و چیست راز و رمز ها و قول و قرار های تاریکی که در پس سیاهی شب سر به مهر مانده اند!… و چه حسی دارد این تاریکی مطلق! تاریکی که می رود تا با ولع تمام روشنایی وجودت را ببلعد و زمانی به خود آیی که چیزی جز قلبی به تاریکی شب باقی نخواهد ماند… و باید دید در این انتهایی ترین نقطه شب در این انتهایی ترین سکوی تاریکی در این کران نفرت و آتش چه چیزی می تواند دوباره شعله کوچکی از روشنایی را مانند ستاره ای در قلب اسمان تاریک بی افروزد؟..

دانلودرمان درنده تاریک شب برای جاوا،اندروید،ایفون،pdf،ایپد،تبلت( جلد اول)

دانلود رمان در بطن شب جاوا، اندروید،pdf،ایفون(جلد دوم)

قسمتی از داستان

خیره بودم به سیاهی شب، شبی بدون ماه ابری و تیره و حتی بدون کورسوی نور ستاره! چیزی درونم موج میزد که هم نیمی از وجودم از داشتنش غرق لذت بود و نیمه دیگرم بیزار. سکوت همه جارو فرا گرفته بود، سروصداها خوابیده بود انگار موج نیروی منفجر شده چند ساعت پیش همه رو به سکوت وادار کرده بود.
روحم قوی تر شده بود و جسمم ضعیف تر، بدن لاغرم بعد این همه تحمل درد و سختی توان تحمل یکجای چنین موج و فشاری رو نداشت. سعی کردم به درد سرم و گز گز دستم که به خاطر شکستن شیشه خونریزی داشت بی تفاوت باشم. به عقب برگشتم چشمم روی کالبد بی جان و یخ زده مردی که بیش از اندازه دوستش داشتم خیره موند. با ضعف عقب رفتم و گوشه ای از کلبه نشستم سرمو روی دست هام قرار دادم و چشم هامو بستم دلم نمیخواست تصاویر رو به روم رو ببینم و اتفاقات دوباره در ذهنم تکرار بشه.

 

دانلود رمان شام مهتاب

. بازدید : 267 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان شام مهتاب 

دانلود رمان شام مهتاب

موضوعات این مطلب :

رمان و داستان

,

رمان های عاشقانه

,

قسمتی از متن رمان:

فقط جان جدتان جایی برویم که از انظار دور باشیم . »
ملینا گفت : « قربان آدم چیز فهم . طبقه دوم یه کافی شاپ است که خیلی دنجه ؛ میریم آنجا . » همگی با خوشحالی از پله ها بالا رفتیم . این هم جزو اولین ها بود ؛ برای اولین بار قدم به جای ناشناخته ای گذاشتم . همه چیز برایم تازگی داشت ..رمان شام مهتاب

مادر لبخندی زد و گفت :« عزیزجون اینقدر مرا خجالت ندهید ؛ منهم اگر چیزی به ارث بردم از شما بوده .»
پدر با شوخی گفت :« خوب تعارف برای هم تکه پاره میکنید ؛ خب اصل حالتون چطوره ؟.رمان شام مهتاب

مادرهمانطور که موهایم را نوازش میکرد به آرامی میگریست .
ـ الهی من فدات شم ؛ تو دختر با استعدادی هستی ؛ حیف بود که از دیگران عقب بیفتی . خوشحالم که بالاخره با سماجت به خواسته ات رسیدی ؛ بهت تبریک میگم .
ناگهان یاد شایان افتادم.رمان شام مهتاب

ـ اما این خواب فرق داشت ؛ من هیچ وقت در چنین جشن هایی شرکت نکرده بودم ؛ این چنین لباسهایی نپوشیده بودم ؛ اما دیشب سنگ تمام گذاشتم و هر کاری که نباید انجام دهم ؛ انجام دادم و متاسفانه لذت هم بردم. گناه من نابخشودنی است ؛ برای همین پدر با من قهر کرده او هیچ وقت مرا نخواهد بخشید.
و با صدای بلند گریه کردم . .رمان شام مهتاب

شایان هراسان جلو آمد و دو دستی به سرش کوبید و گفت:« خاک بر سرمن ؛ مقصر اصلی من هستم شرمنده که باعث ناراحتی همه شدم.»
آنقدر قیافه اش مسخره بود که ناخودآگاه خنده ام گرفت. شایان که همانطور مات و مبهودت مرا نگاه میکرد گفت:« واه ؛ واه ؛ حالا ما باید بخندیم یا گریه کنیم !»

دانلود رمان pdf


دانلود رمان هیچ کسان ۳ برای موبایل

. بازدید : 257 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان هیچ کسان ۳ برای موبایل

نام کتاب : هیچ کسان ۳

نویسنده کتاب : sober کاربر انجمن ۹۸ia

سبک کتاب : ترسناک / هیجانی / معمایی / قهرمانی /

زبان کتاب : فارسی

قالب کتاب : Jar ، Epub ، Apk  

حجم پرنیان : ۱٫۱۹ مگابایت

حجم ایبوک :۲۴۰ کیلو بایت

حجم اندروید : ۱٫۱۴ مگابایت

خلاصه داستان  


شخصیت اصلی داستان ، بهراد مثل جلد قبل با کمک جنی به اسم هاموس به مردم کمک می کنه…

یه شب که بهراد داره از سر کار به خونه ش برمی گرده یه پسری رو می بینه که توی کوچه مونده

و جایی نداره بره،دلش می سوره و با خودش می برش خونه.فردای اون شب

مامورای آگاهی بهش خبر میدن که یه قاتل زنجیره ای دنبالشه…

کمی که می گذره بهراد متوجه میشه پسری که توی خونه ش راه داده…


با تشکر از سایت www.98ia.com و sober عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

دانلود برای موبایل ( نسخه پرنیان )

دانلود برای موبایل ( نسخه EPUB )

موضوعات مرتبط: رمان جار، رمان درخواستی دوستان، رمان epub، رمان پلیسی، رمان هیجانی، رمان اجتماعی، رمان جنایی، رمان ترسناک

دانلود رمان وقتی برای تو ، وقتی برای من

. بازدید : 1073 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

نام کتاب : وقتی برای تو ، وقتی برای من

نویسنده کتاب : مریم کاربر انجمن ۹۸ia

سبک کتاب : عاشقانه

زبان کتاب : فارسی

قالب کتاب : Pdf

حجم کتاب : ۲٫۷ مگابایت

خلاصه داستان   


این داستان روایتی ست از جدال عشق و نفرت … ریحانه به دلیل تصوراتی که در دوران

مدرسه داشته از ازدواج میترسه با ترس عاشق میشه و با کورش ازدواج میکنه اما……….

داستانی جذاب و واقعی


 

 دانلود کتاب


رمان به بال سیاهم نگاهی نکن (عاشقانه)

. بازدید : 455 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)
رمان به بال سیاهم نگاهی نکن (عاشقانه)
 رمان جدبد , دانلود رمان به بال سیاهم نگاه نکن , دانلود رمان , رمان , رمان برای موبایل ,
خلاصه داستان رمان به بال سیاهم نگاهی نکن :
در مورد دختریه به اسم شاداب که زندگیش همیشه واسش بازیه و هیچ چیزی رو جدی نمی گیره ، زندگی شاداب یه جورایی مبهمه واسش از شغل پدرش گرفته تا آینده ی خودش و از بچگی پیش مادربزرگش بزرگ می شه تا اون می میره و مجبور می شه کنار مادر و پدرش زندگی کنه و به خاطر شغل پدرش واسش محافظ می ذارن که رابطه ی خیلی خوبی باهاش برقرار می کنه و تنها دوستش می شه اما اتفاقی که برای محافظش می افته باعث می شه تا به زندگیش یه جور دیگه ای نگاه کنه و خود واقعیشو پیدا کنه و با بالای سیاهش توی دنیای جدید و واقعیش پرواز کنه ….
دانلود رمان با لینک مستقیم برای موبایل و کامپیوتر در ادامه مطلب . . .
دانلود رمان با لینک مستقیم:
دانلود با فرمت pdf:
دانلود برای آندروید و آیفون:

دانلود رمان حریف سرنوشت نمیشی برای موبایل آندروید apk

. بازدید : 285 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)
دانلود رمان حریف سرنوشت نمیشی برای موبایل آندروید apk
نام رمان: رمان حریف سرنوشت نمیشی
نویسنده: مونا.س
تعداد صفحات: ۱۹۹
خلاصه ای از داستان رمان:
مينا دختري جوونه كه واسه آيندش برنامه هاي زيادي داره اما با تصميم خودسرانه و ظالمانه پدرش حاكي از ازدواج اون با پسركارفرماش ، تمام برنامه هاش نقش بر آب ميشه . پدر شرط ازدواج نكردن مينا با اون پسر رو قبول شدن توي كنكور گذاشته اما اينجاست كه قصه رنگ ديگري به خودش ميگيره و حوادث اون جور كه شما فكر مي كنين پيش نمي ره . . .

لینک دانلود رمان حریف سرنوشت نمیشی :

 دانلود رمان مخصوص گوشی های اندرویدی (APK)

دانلود رمانهای عاشقانه از فهیمه رحیمی

. بازدید : 197 شنبه 11 اردیبهشت 1395 نظرات (0)
  دانلود رمانهای عاشقانه از فهیمه رحیمی

 

 

بخشی از رمان ایرانی و عاشقانه عشق و خرافات اثر فهیمه رحیمی :

خانواده الماسی خانواده ای مرفه هستند اما تمام بدبختی ها سراغ این خانواده می آید و این به دلیل نفرینی است که جده شان جیران کرده است. وقتی شوهر جیران به تحریک زن اولش جیران را با شلاق اینقدر میزند تا میمیرد او خاندان او را نفرین میکند. کامیاب نوه پسر اول مسئولیت این خانواده را بر عهده دارد. کامیاب از بچگی عاشق محبوبه دختر عمویش که یک زن مطلقه است می شود. اما ازدواج دو فرد در این خانواده با هم بدبختی را دو برابر میکند. تا اینکه بر اثر اتفاقاتی کامیاب و محبوبه مجبور به ازدواج با یکدیگر میشوند، اما محبوبه شرط میکند کامیاب حق نزدیک شدن به او را ندارد….

 

نام کتاب نویسنده موضوع حجم صفحه
پنجره فهیمه رحیمی رمان ایرانی  8.61 MB 440
باور آفتاب فهیمه رحیمی رمان ایرانی 3.03 MB 404
عشق و خرافات فهیمه رحیمی رمان ایرانی  2.65 MB 346
خیال تو فهیمه رحیمی رمان ایرانی 865 KB 149
مرا یاد آر فهیمه رحیمی رمان ایرانی 1.31 MB 246
شیدایی فهیمه رحیمی رمان ایرانی 4.08 MB 360
تاوان عشق فهیمه رحیمی رمان ایرانی 954 KB 139
زخم خوردگان تقدیر فهیمه رحیمی رمان ایرانی 961 KB 212
بانوی جنگل فهیمه رحیمی رمان ایرانی 810 KB 72
 

دانلود در ادامه مطلب


خلاصه رمان باور آفتاب ازفهیمه رحیمی :

داستان زندگی دختری به نام ملیکاست که مادرش در یک سانحه کشته می شود و بعد از فوت مادرش ملیکا با مادر بزرگ و پدر بزرگش هم خانه می شود.
ملیکا از بچگی عادت داشت تابستانها به روستا برود و با آسیه دختر مش تقی که یکی از خانواده های خوب روستا بودند بازی کند.مش تقی ۸ فرزند داشت که ۳ پسرش در شهر زندگی میکردند و یک دخترش در همان روستا و یکی هم در تبریز دو دختر و یک پسر هم در خانه داشت.پسر کوچکش زکریا درس را رها کرده بود و کمک پدرش در مغازه ی خوار و بار فروشی کار میکرد.
بعد از فوت مادر ملیکا،ملیکا حدود ۲ سال به روستا نیامد و وقتی تابستان سال سوم وارد روستا شد رفتار ذکریا تغییر کرده بود و برای او خوراکی روی صندلی جلوی خوار و بار فروشی میگذاشت … ملیکا هم نسبت به رفتارهای ذکریا بی میل نبود…
تابستان وقتی ملیکا بعد از ۹ ماه به روستا امد مش تقی فوت شده بود و ذکریا ۶ ماه بود که به سربازی رفته بود و آسیه با پسر کدخدا نامزد شده بود…خبرهای جدید کمی ملیکا را در خود فرو رفته کرد ولی در این باره چیزی به مادر بزرگش نگفت و همین باعث شد مادر بزرگ و پدر بزرگش فکر کنند بهتر است او با ژاله و پدرش زندگی کند….

 

نام کتاب نویسنده موضوع حجم دریافت فایل
پنجره فهیمه رحیمی رمان ایرانی  8.61 MB دانلود
باور آفتاب فهیمه رحیمی رمان ایرانی 3.03 MB دانلود
عشق و خرافات فهیمه رحیمی رمان ایرانی  2.65 MB دانلود
خیال تو فهیمه رحیمی رمان ایرانی 865 KB دانلود
مرا یاد آر فهیمه رحیمی رمان ایرانی 1.31 MB دانلود
شیدایی فهیمه رحیمی رمان ایرانی 4.08 MB دانلود
تاوان عشق فهیمه رحیمی رمان ایرانی 954 KB دانلود
زخم خوردگان تقدیر فهیمه رحیمی رمان ایرانی 961 KB دانلود
بانوی جنگل فهیمه رحیمی رمان ایرانی 810 KB دانلود
 

 

رمان نذار دنیا رو دیوونه کنم نوشته ی رویا رستمی

. بازدید : 201 جمعه 10 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

رمان نذار دنیا رو دیوونه کنم نوشته ی رویا رستمی

رمان-نذار-دنیارو-دیوونه-کنم

نام کتابنام کتاب :رمان نذار دنیا رو دیوونه کنم

نام نویسنده نام نویسنده : رویا رستمی

حجم حجم : ۴MB

خلاصه داستانخلاصه داستان:

می خوام از دختری بنویسم که تنش زیر رگبار نفرت مردیه که گذشتشو این دختر دزدید. دختری که کلفت خونه ی مردی شد که تا دیروز جرات نداشت حتی تندی کنه…
روزگار تلخ می چرخه اما هنوز یه چیزایی هست ، چیزایی که قراره گرفتار کنه دختری رو که از زور کتک مردی سرد و مغرور لال شد…

 

فرمت کتاب فرمت کتاب : PDF

Admin : دوستان عزیزی که قصد خوندن رمان نذار دنیا رو دیوونه کنم رو توی موبایلشون دارن میتونن با دانلود اپلیکیشن های پی دی اف خوان ، خیلی راحت از کتاب های فرمت پی دی اف استفاده کنند .

دریافت رمان نذار دنیا رو دیوونه کنم دانلود رمان نذار دنیا رو دیوونه کنم با فرمت PDF

بخشی از متن رمان نذار دنیا رو دیوونه کنم:

گوشیش را در دستش فشرد.خوشحالی در تمام وجوش به رقص آمده بود.نگاهی به کارنامه اش انداخت.معدل بیست جرعه ی لبخند را مرتب بر لبش تازه می کرد.
بدون معطلی شماره را گرفت.فقط دو بوق خورد که صدای خسته ی رضا در گوشی طنین انداز شد:
-سلام جان من…سلام پانیذم..خوبی؟
شوق در رگ هایش دوید.عاشق رضا بود.او را می پرستید.کوه هم مانند او پشت نبود که او بود!
-سلام عموجون،خوبین؟ کی می رسین خونه؟
صدای بی حال رضا خستگی را در تن پانیذ هم زنده می کرد.
-خوبم دختر قشنگم،تو راهم.نمی دونم دقیق کی می رسم.
پانیذ دلخور گفت:نمی شد با هواپیما برین نه با ماشین؟
-من عاشق رانندگیم.بعدم شیطون تو که می دونی چرا با هواپیما نمیرم.
لبخند تازه کرد روحش را! رضا تا مجبور نمی شد سوار هواپیما نمی شد.ترس در سلولهایش می دوید وقتی هواپیما بی رحمانه اوج می گرفت.مرد گنده می ترسید و پانیذ را به خنده ای شیطانی وا می داشت.
-دخترکم صدات خوشحاله،بگو ببینم چه خبری برام داری؟
شوق پرواز کرد و روی شانه های پانیذ نشست.
-عمو معدلم بیست شد.اینم دیپلمم.حالا قول شما چی میشه؟
صدایی غیر از صدای رضا با تمسخر گفت:باز تو از فرصت استفاده کردی برا بابام خودشیرینی کنی؟
بی رحمی کلماتش شلاق می شد بر پیکر دختر جوان!
پانیذ برگشت.رامبد بود.تنها پسر و بهتر می شد گفت تنها فرزند رضا.پسری که انگار قسم خورده بود فقط بیازارد دل این دختر یتیم و رنج دیده را!
پانیذ به سویش برگشت.همیشه از او می ترسید.در عین اینکه احساس متفاوتی به او داشت.حسی درگیر عشق و ترس!
رامبد با لحن بدی گفت:بابام پشت گوشی مرد جوابشو بده.زل نزن به من، دیوانه!
گوش داد به صدایی خسته ایی که خوش آهنگترین صدای عالم بود.
-من سرقولم هستم دختر خوشگلم.ویلون شما آماده اس.تا چند روز دیگه با پست میاد برات.

رمان عشق فلفلی نوشته ی پانی مقدم

. بازدید : 235 جمعه 10 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

رمان عشق فلفلی نوشته ی پانی مقدم

عشق-فلفلی

 

نام کتابنام کتاب :رمان عشق فلفلی

نام نویسنده نام نویسنده : پانی مقدم

حجم حجم : ۳MB

خلاصه داستانخلاصه داستان:
دختری به نام تیام، دختری در سال سوم دبیرستان ، از لحاظ ظاهری متوسط ولی از لحاظ باطنی محشر ، غرق در درس و بحث …
تا اینکه شاهزاده رویاهای هر دختری از راه میرسه ، ولی تیام خانم چشم و گوشش اونقدر بسته بوده که شاهزاده رو نمیبینه ، شاهزاده هم چشمش باز و فقط قیافه رو میبینه و اخلاق رو نمیبینه تا اینکه …


فرمت کتاب فرمت کتاب : PDF

Admin : دوستان عزیزی که قصد خوندن رمان عشق فلفلی رو توی موبایلشون دارن میتونن با دانلود اپلیکیشن های پی دی اف خوان ، خیلی راحت از کتاب های فرمت پی دی اف استفاده کنند .

دریافت رمان عشق فلفلی دانلود رمان عشق فلفلی با فرمت PDF

 

بخشی از متن رمان عشق فلفلی:

با اشاره ی چشم از صبا خواستم بلند شه. اونم بی هیچ حرفی بلند شد، نشستم کنار سوگل. دستمو دور شونش حلقه کردم. سرشو گذاشته بود روی میز و زار زار اشک می ریخت. دهنمو بردم نزدیک گوشش و گفتم:

– سوگل این امتحان اون قدر هم مهم نیست که تو داری براش گریه می کنی.

– چی چی رو مهم نیست! گفت تو معدل تاثیر داره.

– هنوز اول ساله، جای جبران هست.

– وای تیام تو که مثل من گند نزدی، پس حرف نزن.

سرمو بردم عقب، سعی کردم ناراحت نشم. آروم سرشو بالا آورد، تو چشمای قهوه ای تیره اش که قرمز شده بود نگاه کردم و گفت:

– ببخشید.

– برو بابا.

همدیگه رو بغل کردیم و اون همون طور که دماغشو می کشید بالا گفت:

– تیام، تو تا حالا تک آوردی؟ نیاوردی، نمی دونی من چه دردی دارم.

دستمو لای موهای خرمایی پر پُشتش کردم و گفتم:

– دبیرستانه و تک آوردنش.

– دیوونه.

سرشو از روی شونم برداشت که در با یه حرکت باز شد و شیدا و باران هم اومدند تو…

دانلود رمان دریا از ماندانا و م.مودب پور با فرمت پی دی اف

. بازدید : 638 جمعه 10 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان دریا از ماندانا و م.مودب پور با فرمت پی دی اف

http://up.tak-site.com/images/m2iea5lwgmco34ke3np.jpg

:نام کتاب:دریا

:نام نویسنده: ماندانا معینی ، م.مودب پور

:حجم: PDF : 4.24mg |  java :651kb | apk:1.3mg

:خلاصه رمان:

دریا دختر بسیار زیبا و باهوشی است در دانشگاه با پسری زیبا به نام فریبرز اشنا می شود فیبرز به او می گوید که از خانواده ای ثروتمند است ولی بعدا دریا متوجه دروغ گویی او می شود ولی با این حال او را می بخشد و برای کمک به او از هیچ کاری خود داری نمی کند به او درس می دهد و در کنار ان به بچه های دیگر هم درس می دهد تا به وسیله ان پول به فریبز کمک کند و در برابر مخالفت های خانواده اش برای ازدواج با فریبز می ایستد ولی پس از ازدواج ……..

 

:فرمت: PDF , JAVA , APK

:دانلود رمان دریا از ماندانا و م.مودب پور فرمت pdf

:دانلود رمان دریا از ماندانا و م.مودب پور فرمت java

:دانلود رمان دریا از ماندانا و م.مودب پور فرمت apk

دیگر رمان های م.مودب پور

رمان شیرین از م.مودب پور

رمان پریچهر از م.مودب پور

رمان گندم از م.مودب پور

رمان یاسمین از م.مودب پور

رمان یلدا از م.مودب پور

رمان رکسانا از م.مودب پور

رمان خواستگاری یا انتخاب از م.مودب پور

بیوگرافی مرتضی مودب پور

قسمتی از رمان:

اولین روز دانشگاهه!دانشگاه تهران!یه آرزو !»

جلوی در اصلی دانشگاه وایستادم!ترسیدم!جرات نمی کنم برم تو!جلوی در دانشگاه واستادم و به سر در قشنگش نگاه می کنم!

همیشه آرزوی یه همچین روزی رو داشتم!

حالا اون روز شده اما من می ترسم!

یه لحظه چشمامو بستم و به خودم گفتم:

-تو دریا هستی!پر اراده و شجاع!با پشتکار زیاد!آروم اما سخت کوش!وقتی هم که عصبانی

دیگه چیزی جلودارش نیست!پس برو تو!و رفتم تو!

تا از در دانشگاه وارد شدم،چند تا سال آخری جلوی در وایستاده بودن.نمی دونستم باید کجا

برم.رفتم جلوتر و از یکی از اون پسرا پرسیدم :

-ببخشید آقا،من سال اولی م،می شه بفرمایین من کجا باید برم؟

« : تا اینو گفتم،اونم معطل نکرد و گفت

-قربون من!

« ! یه دفعه همشون زدن زیر خنده !مونده بودم چی جوابشو بدم

بغض گلومو گرفته بود.چیزی نمونده بود بزنم زیر گریه ،اما جلو خودم رو گرفتم و محکم

واستادم و بهشون نگاه کردم که یکیشون با خنده گفت که این فقط یه شوخی بوده و همگی

با من راه افتادن و با خنده و شوخی،منو رسوندن جلو دانشکده ام

رمان دریا از ماندانا و م.مودب پور

رمان سیاه روشن از پ.زرین

. بازدید : 260 جمعه 10 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

رمان سیاه روشن از پ.زرین

 

 

:نام کتاب:سیاه روشن

:نویسنده:پ.زرین(کاربر تک سایت)

 حجم کتاب:۲٫۵۷  مگابایت پی دی اف و ۱٫۰۸  مگابایت اندروید و ۰٫۹۷ مگابایت جاواو ۲۴۲ کیلو بایت epub

:خلاصه ی داستان:

یه صدایی بهم میگه حرف بزن اما من مهره سکوت به این لبا زدم هزار انگشت اتهام سمتمه اما من باز حرف نمی زنم یعنی اون موقع که باید حرف میزدم کسی ازم نخواست یه روز یه آدم غرورمو شکست منم از اون روز غرور شیشه ایم رو با سنگ بازسازی کردم
این قصه منه دختری که شاید خیلیا فکر کنن هیچ غمی تو این دنیا نداره
اما دارم خیلی غم دارم خیلی حرف دارم قد یه کوه
یه دفعه همه حرفا زده شد همه چیز روشن شد بین این همهمه ها یه چیزایی روشن میشه که باعث تغییر دید یه آدم نسبت به غرورش و زندگیش میشه

 

:فرمت کتاب:pdf,java,apk,epub

 :دانلود رمان سیاه روشن از پ.زرین با فرمت پی دی اف

 :دانلود رمان سیاه روشن از پ.زرین با فرمت اندروید

 :دانلود رمان سیاه روشن از پ.زرین با فرمت جاوا

 :دانلود رمان سیاه روشن از پ.زرین با فرمت epub

قسمتی از متن رمان:

اَه،لعنتی الان وقت پنچرشدن بودانگارمن اصلا امروز رومود شانس نیستم این ازتصادفی که همکارگرام شهره جون انجام دادن وماشین نوام روداغون کرد اینم ازالان که تواین بارون این ماشین لعنتی بایدپنچربشه حالا چیکارکنم؟حتی یه پالتویایه چترم همراهم نیست تو الان بگیرم رو سرم کمترخیس بشم تو ماشین هم که نمیشه نشست اومدیم تاصبح بارون بند نیومد خدایادمت گرم آخه امروزچرابامن لج کردی من نمیدونم
همینطورکه غرغرمی کردم وبه زمین وزمان بدوبیراه میگفتم ازماشین پیاده شدم خداییش بدجورداشت بارون میومد توی بهاریه همچین بارونی همیشه بعید بود منم بخاطره گرمی هوا یه مانتوی معمولی تنم بود مطمئن بودم درعرض چنددقیقه موش آب کشیده میشم رفتم ازصندوق ماشین جک وآچارای مخصوص عوض کردن چرخ وزاپاس روبرداشتم برام اینجورکارا آسون بودباباهمیشه منو مثل یه مرد بارآورده بود برای همین برام هیچ کاری سخت نبود کنارچرخ مجبوری زانو زدم من که خیس شده بودم این دیگه مهم نبود اصلا
دستام ازسرما کرخ شده بود واقعا دیگه حس تو دستام نبود کم کم شروع کردم به جایگذاری جک وبازکردن قالپاق و پیچ چرخ دوتا ازپیچ هارو که بازکردم دستام دیگه جون نداشت یه کم ها کردم که کمی گرم بشه درهمین حین متوجه ماشینی شدم که داشت بهم نزدیک میشد این ماشین ازاون ماشینای جیگری بود که نگاهارو خیره میکرد یه پورشه سفید آروم کنار ماشینم نگه داشت بیخیاله نگاه کردن به اون ماشین ومشغوله بدبختی خودم شدم شیشه پورشه پایین اومد کسی سرش روازماشین بیرون آورد سرم روبلند کردم بادیدن مردی که داشت بهم نگاه می کرد اخمم رو توی هم کردم دوباره سرم رو پایین انداختم درماشین باز شد کفشهای مردی کنارم دیدم دوباره سرم رو بالا آوردم اون مرد خم شده بود تاسرش نزدیکم باشه وقتی دید نگاش می کنم به حرف اومد
– خانم مشکلی پیش اومده
– بله می بینید که
وبادستم به چرخ اشاره کردم دوباره گفت :
– کمک می خواید
– نه خیلی ممنون خودم ازپسش برمیام
– اما شما حسابی خیس شدید حسابی سردتون شده
– خب شما هم بفرمایید توماشینتون که مثل من نشید
اخماش رفت توی هم
– این اصلا رفتار مناسبی نیست باکسی که می خواد بهتون کمک کنه
دستاش جلواومد وآچار رو ازم گرفت
– شما بلند شید برید توی ماشین من بشینید اینجوری یخ می زنید
– نه خیلی ممنون
– به سمت ایستگاه اتوبوسی که همون نزدیک بود رفتم وزیرسایه بونش ایستادم تا از شر بارون خلاص بشم ازاونجاخیلی راحت می تونستم اون مرد وماشینشو ببینم نگام ازدستاش به سمت صورتش رفت صورت صاف و تقریبا سفید و ته ریش داشت بینی خوش فرم چشمای کشیده رنگ چشماش روشن بود اما دقیق نمیشد گفت چه رنگیه لبای خوش فرمی داشت خوش قیافه بود البته برای دختری که پول وقیافه براش مهم باشه نه یکی مثل من که دیگه فقط داره زندگی می کنه یه آدم بی حس و چوبی نگام به سمت ماشین رفت درب سمت راننده باز شد مرد دیگه ای ازش خارج شد و به سمت ناجی من رفت

– بهراد چیکار داری می کنی ۲ ساعته؟
– مگه نمی بینی؟ دارم چرخ ماشین خانم رو عوض می کنم
– ول کن بابا تو هم من نمی دونم تو چرا همیشه حس انسان دوستیت الکی گل می کنه
– بابا ساکت شو اونجاوایستاده میشنوه
– اون که تا الان پشتش به من بود به سمتم برگشت ووووو اینا به صورت اپیدمی خوشگلنا چه وضعشه؟ والا خدا یاخوشگلی نمی ده یا اگه میده همه رو به یکی میده قیافه اش به حدی جذاب بود که چشم هرکسی رو خیره می کرد بعدانگار به زمان حال برگشتم همون آدم بی حس همون بی تفاوت همیشگی دوباره نگاش کردم با یه نگاه تحقیر آمیزی بهم نگاه کرد این نگاه همیشه آزارم می داد ازاینکه کسی اینجوری نگام بکنه متنفربودم به سمتم

رمان تقاص - هما پوراصفهانی

. بازدید : 264 جمعه 10 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

هما پوراصفهانی

رمان تقاص

دانلــــــــــــــــــــــود برای جاوا

دانلـــــــــــــــــــــــود برای آنروید

دانلــــــــــــــــــــــود برای pdf

دانلـــــــــــــــــــــود برای تبلت وآیفون

خلاصه:

سالها پیش ... وقتی هنوز چشم به دنیا باز نکرده بودم حوادثی رخ داد که تاثیرش را مستقیم روی زندگی من و تو گذاشت ... شاید هیچ کس تصورش را هم نمی کرد یک عشق اتشین در گذشته باعث یک عشق اتشین دیگر در آینده شود ... اما به خاطر زهری که گذشتگان از عشق چشیدند عشق ما نیز باید طعم زهر به خودش بگیرد ... باید تقاص پس بدهیم ... هم من هم تو ... تقاص گناهی که نکردیم ... تو به من استواری را یاد بده! من شکننده ام ... من از جنس بلورم ... من لطیفم ... نگذار بشکنم ... برای شکستنم زود است! دستم را بگیر ... تنهایم نگذار ... نگذار این تقاص بی رحمانه روحمان را به کشتن بدهد ... نگذار ... بگذار این زنجیره گسسته را من و تو پیوند بزنیم ... بگذار این کینه ها را از بین ببریم ... بیا با هم باشیم که تو از منی و من از تو ... تو نیمه دیگر وجودمی ... کسی هستی که قبل از دیدنت می شناختمت ... حست می کردم ... با من بمان ... این تقاص حق من و تو نیست ... هیچ وقت باور نمی کنم که بلور وجودت شکسته باشد ... همان خورده شیشه ای که بقیه می گویند را تو نداری ... نه نداری ... منم ندارم ... نمی خواهم باور کنم که تو وسیله ای شدی برای تقاص پس گرفتن ... نگو که دارم خودم را گول می زنم! شاید تو خودت خواستی ... شاید هم نه! شاید فولاد آب دیده شدی زیر بار غم این عشق ... بین دو راهی و تردید گیر افتاده ام ... بین مرد بودن و نامرد بودن تو ... کمکم کن ... این راه که می روی به ترکستان است ... شاید هم نه ... قسمت است ... هر چه که هست من خود را به دست تو می سپارم ... تو برو و مرا بکش به هر سو که دوست داری ... من را با قسمتم پیوند بزن و خودت را با ....


چه خلاصه ای شد! کل رمان توش گنجونده شده ها! اما نیاز به اندکی تاملات داره



مقدمه:

تواون شام مهتاب کنارم نشستي عجب شاخه گل ها به پايم شکستي
قلم زد نگاهت به نقش آفريني که صورتگري را نبود اين چنِيني
پريزاد عشقو مه اسا کشيدي خدا را به شور تماشا کشيدي
تو دونسته بودي چه خوش باورم من شکفتي و گفتي: از عشق پرپرم من
تا گفتم کي هستي؟ تو گفتي يه بي تاب تا گفتم دلت کو؟ تو گفتي که درياب
قسم خوردي بر ماه که عاشق تريني تو يک جمع عاشق، تو صادق تريني
همون لحظه ابري رخ ماهو آشفت به خود گفتم: اي واي, مبادا دروغ گفت؟!
گذشت روزگاري از اون لحظه ناب که معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم تو هر شام مهتاب به يادت شکستم
تو از اين شکستم خبر داري يا نه؟ هنوز شور عشقو به سر داري يا نه؟
هنوزم تو شبهات اگه ماهو داري من اون ماهو دادم به تو يادگاري....
هنوزم تو شبهات اگه ماهو داري من اون ماهو دادم به تو يادگاري....

رمان افسونگر- هما پور اصفهانی

. بازدید : 323 جمعه 10 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

به دستور واحد اجرای دستورات دبيرخانه كارگروه تعيين مصاديق محتواي مجرمانه محتوای پست مربوطه حذف گردید

رمان قرار نبود

. بازدید : 205 جمعه 10 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

 

رمان قرار نبود-هما پور اصفهانی


دانلــــــــــــــــــــــود برای جاوا

دانلــــــــــــــــــــــــود برای آندروید

دانلــــــــــــــــــــــــــــود برای pdf

خلاصه:داستان درمورد دختری به اسم ترساست که دوسال پشت کنکور مونده الان منتظر جواب کنکور هست
مادر ترسا چند سال پیش فوت کرده ترسا با پدر و مادربزگش( عزیز جون )زندگی میکنه.خواهر بزرگش هم ازدواج کرده
ترسا آرزو داره که بره کانادا و اونجا ادامه تحصیل بده ولی پدرش به دلیل تجربه ی تلخی که در رابطه با فرستادن آتوسا(خواهر ترسا)به خارج داشته تحت هیچ شرایطی راضی نمیشه که ترسا رو بفرسته کانادا،به خاطر همین ترسا و دوستاش سعی دارند با همفکری هم راه حلی برای راضی کردن پدر ترسا پیدا کنند که موفق هم میشند ولی برای عملی شدن این راه حل یه سری اتفاقاتی میفته و شخصی وارد زندگی ترسا میشه که مسیر زندگیشو عوض میکنه،دیگه بقیه شو خودتون بخونید خیلی قشنگه.

رمان توسکا

. بازدید : 319 جمعه 10 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

 

رمان توسکا

 

رمان مخصوص موبایل توسکا | هما پوراصفهانی کاربر انجمن نودهشتیا

دانلـــــــــــــــــــــــــود برای جاوا

دانلـــــــــــــــــــــــــــود برای آندروید

دانلـــــــــــــــــــــــــــــود برای pdf

خلاصه :دختری از جنس همه دخترا … که ناخواسته وارد راهی می شه که براش خیلی چیزا به وجود می یاره … شهرت … رقابت … ثروت … و چیزی که توی عقلش هم نمی گنجید هیچ وقت … عشق!!! عشقی از نوع ناب در روزگاری که نامش هم کیمیاست ..

دانلود رمان هما پور اصفهانی به نام سیگار شکلاتی برای موبایل

. بازدید : 323 جمعه 10 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان هما پور اصفهانی به نام سیگار شکلاتی برای موبایل

خلاصه داستان رمان سیگار شکلاتی:
پاکت سیگار … 
ضربه ای به زیر پاکت … بالا پریدن یک نخ سیگار از جلد زرورقی … آن را با دو انگشت بیرون می کشد،
می گذارد کنج لبش و با آتشی که سرد تر از آتش جهنم زندگیش است روشنش می کند، همزمان پک می زند … عمیق … با همه رگ و پی تنش … سر سیگار سرخ و داغ می شد و قلب او آبی و خنک … طعم گسش اول حنجره اش را خراش می دهد و بعد از آن قلبش را در هم می فشارد، فیلتر شکلاتی سیگار دهنش رو خوش طعم میکند اما همزمان طعم تلخ دود اخمهایش را در هم می کشد … اما چیست این لذتی که باعث می شود پک دوم را محکم تر بزند و خط اخمی بین پلک هایش بنشاند؟ بوی شکلات داغ اطرافش را پر می کند، همان بویی که سالهاست اتاقش را عطر آگین کرده … همان بویی که سالهاست همراه عطرهایش شده … باز هم پکی دیگر و باز اسیر لذت می شود … در این لذت کسی را سهمیم نمی کند مگر کسی که لذت کشیدنش را چشیده باشد و درکش کند! پک بعدی را لطیف تر می زند و باز هم توی ذهنش … نه توی واقعیت … فریاد می زند: «آهای شما! شما که نمی دانید من کیستم، چیستم، در ذهنم در دلم چه می گذرد چرا ادعایتان می شود؟!! فکر می کنید هر چه زندگی را تلخ تر کنید بر من سخت تر می گذرد؟ سخت در اشتباهید … زندگی من تلخ است اما به تلخی یک پک سیگار … تلخ و پر از لذت که حاضر نیستم در آن سهیمتان کنم … این تلخی و آن لذت همه متعلق به من است … تا آخرین لحظه زندگیم» اوست شاه جوانمردی که هرگز و هرگز با ناجوان مردی کسی را روی کرسی قضاوت نمی نشاند … اما سالهاست خودش را روی کرسی نشانده اند و دم به دم حکم اعدامش را می دهند … طناب به دور گلویش حلقه می کنند … جانش را از حنجره اش بیرون می کشند و لحظه آخر دستور ایست می دهند … عفوش می کنند … اما باز فردا روز از نو روزی از نو …
دیدمت …. آویزان … با پاهای کبود … روحت آزرده بود، روح پاکت را به سلاخی کشیدند، طاقت نیاوردی، پس جسمت را نیز آزرده ساختی تا ببری از این دنیا … بریدی اما پس من چه؟! من چه کنم بی تو وقتی بی تو بودن را یاد نگرفته ام! تو می دانی که بی تو هیچ نیستم اما می بری. از من و از هر چه که تو را نابود کرد … پس نابود می کنم … نابود می کنم هر آنچه نابودت کرد … محکم بودن را یادت ندادم … شکستی … پس می خواهم جای تو هم محکم باشم … جای تو هم زندگی کنم و ببرم نفس کسانی را که نفست را بریدند … می خواهم زن نباشم … می خواهم یک تنه مبارزه کنم … برای تو … برای خونی که در تنت منجمد شد و جانت را گرفت … منی که شاهزاده بودم … منی که خالص بودم … حال به خاطر تو و بازگردان آرامشت، می خواهم اسیر باشم و ناخالص …
 

دریافت رایگان رمان برای آندروید:

roman-sigare-shokolat.apk

 

دانلود رمان نینا

. بازدید : 201 جمعه 10 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان نینا

نام رمان :رمان نینا

به قلم :نینا وارداریان

حجم رمان : ۱.۳۴ مگابایت پی دی اف , ۱.۲۷ مگابایت نسخه ی اندروید ,

خلاصه ی از داستان رمان:
نینا دختری بیست و سه ساله و شاد و سرخوش است که طی حادثه ای با مامور امنیتی جوانی آشنا شده و به مرور به هم علاقه مند می شوند در این بین نینا توسط چند مامور خائن دزدیده و گروگان گرفته می شود اما جیسون مداخله می کند و او را که به شدت مجروح شده به بیمارستان می رساند.در مدتی که نینا در بی هوشی می گذراند اتفاقات زیادی می افتد بابا و مادر نینا با جیسون درگیر می شوند و بلاخره او را راضی می کنند نینا را فراموش کند و بعد از آن محل زندگی شان را عوض می کنند تا جیسون او را پیدا نکند اما …

دانلود رمان خاطرخواه

. بازدید : 223 جمعه 10 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان خاطرخواه

نام رمان : رمان خاطرخواه

خاطرخواه

به قلم : شیوا اسفندیاری

حجم رمان : ۶.۶۴ مگابایت پی دی اف , ۱.۶۳ مگابایت نسخه ی اندروید ,

خلاصه ی از داستان رمان:
داستان درباره ی دختری به اسم خورشید هستش که در یک خانواده فقیر زندگی میکنه و بر خلاف میل خودش تو یک مهد کودک کار میکنه اما از همون اول با یکی از بچه ها و پدر و مادرش به مشکل بر میخوره و باعث میشه که…

دانلود رمان بازگشت به خوشبختی

. بازدید : 1086 جمعه 10 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان بازگشت به خوشبختی

نام رمان :رمان بازگشت به خوشبختی

رمان

به قلم :فهیمه رحیمی

حجم رمان : ۲.۲ مگابایت پی دی اف , ۱.۱۱ مگابایت نسخه ی اندروید ,

خلاصه ی از داستان رمان:

داستان درباره ی زندگی یه دانشجوی شهرستانیه که با اومدن به تهران و مستاجر شدن تو خونه دوستش به خواهر دوستش علاقمند میشه ولی بخاطر اتفاقاتی که میوفته دختر داستان ازدواج میکنه و میره خارج بعد از سالها که برمیگرده….

دانلود رمان بازگشت به خوشبختی از فهیمه رحیمی با فرمت pdf

دانلود رمان بازگشت به خوشبختی از فهیمه رحیمی با فرمت apk

دانلود رمان عاشق

. بازدید : 181 جمعه 10 اردیبهشت 1395 نظرات (0)

دانلود رمان عاشق

نام رمان :رمان عاشق