رمان رمانتیک درد عاشقی

رمان جدید دنیامو میدم
دانلود کتاب رمان شاه پری حجله از رویا سیناپور

د دوم رمان عشق و احساس من
- تعداد بازدید : 26341
رمان آبی به رنگ احساس من جلد دوم عشق و احساس من

کتاب رمان بوف کور نوشته صادق هدایت
کتاب رمان جدید این اسمش عشق نیست

دانلود رمان جدید عاشقانه کاشکی بفهمی برای موبایل و کامپیوتر
باز هم به در بسته خوردم چرا؟ یعنی کار چه کسی می تونه باشه؟ مرگ، آشفتگی، خانواده، همه و همه برام معمای بزرگی شده. نه راه پیش دارم، نه راه پس....از طرفی دلم، از طرفی شغلم. باید بفهمم، باید پرده روی این موضوع مبهم بردارم، من در میان هیاهویی که پشت این پرده هست نباید سکوت کنم. باید پرده از این راز بردارم، باید … بخاطر دلم.
دختری بچه لجباز و مغرور شیطونی که غرق دنیای اطرافشه و به جز خودش و شیطنتاش چیزی رو نمیبینه …پسری عاشق مغرور جدی و مرد ، پسری که هیچکس نگاه عاشقش رو نمیبینه شاید هم دیدن ولی نگاهش قابل درک نیست …پسرس که برای یک لجبازی عشقش رو پنهان میکنه ولی باز هم آثار اون عشق در تک تک رفتارش دیده میشهپسری که برای به دست آوردن عشقش با لجبازی شروع به کار کرد …
مهرآسا پرتو ناخواسته به خاطر یک حماقت وارد یک باند دزدی میشه و تبدیل به یک دزد حرفه ایی میشه…ترازویی به وجود می آید که یک کفه ی آن عشق و کفه ی دیگر آن رفاقت است…کدام یک سنگین تر است؟!
سوگل پس از ۵ سال به ایران باز می گردد تا انتقام مرگ پدر … مادر … و خواهرش را از کسی که آنها را به قتل رسانده بگیرد … و در این راه کسی طعمه نیست مگر … تنها پسر قاتل خانواده اش …
آدم های دنیا خاکستری اند… نه سفید نه سیاه…خوب هایی که زیر پوستشون خوب نیست و آدمهایی که همه بد میبیننشون و اما درونشون آینه استبن بست… بن بست نیست… یه راهه به جایی که سرنوشت تو رو میبره… یه مسیر پر از سنگلاخ…بن بست یه کوچه نیست… ته قلب آدمهاست…
در گوشه های این دنیا منزوی شده ایم … در گوشه های این کره ی کوچک پر آدم ، دریایی از نور نشانمان بدهید … این خانه سیاه است … داستان از نقطه اوج شروع میشه که یک زندگی بهم میریزه و خانه ای خاموش و سیاه میشه… به مرور و با گذشت زمان مشخص میشه که چه اتفاقی در گذشته افتاده و چه اتفاقاتی در آینده خواهد افتاد… شخصیت بی نام و نشانی سعی در روشن کردن ابهامات یه پرونده ی جنایی داره و بدون اینکه خودش بخواد خودش جزئی از این ابهامات میشه …
رمان راجع به دختریه که پدرش به علت قتل زندانه و دختر برای بیرون آوردن پدرش کاری می کنه که…
داستان پیرامون تلاش های شخصیت زن داستان در جهت جبران کردن اشتباهات گذشته اش هست. یک جور رویارویی نیروهای مثبت و منفی که یکی از نتایج حاصلش می تونه این باشه که هیچ چیز قطعاً خوب یا قطعاً بدی وجود نداره… و اینکه هیچ وقت دیر نیست!
داستان در مورد دختری تنهاست که توی ویلای یه باند قاچاق زندگی میکنه …رئیس باند قاچاق میخواد به زور اونو مجبور به ازدواج با خودش کنه ، ولی از اونجایی که یه مرده هوس بازه گلی (همون دختر قصه) تصمیم میگیره فرار کنه …گلی بر اثر تصادف به کل حافظشو از دست میده و همین باعث آشناییش با خونواده ای میشه که…
فروزنده دختر جوانی است که سال آخر دبیرستان است ، تابحال دوست پسری نداشته و کمی برایش ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف سخت است ، با اینحال به طور اتفاقی با برادر دوستش، ژوبین آشنا می شود و این دوستی تاثیر زیادی روش میذاره روزها می گذرد و ارتباط فروزنده و ژوبین بیشتر می شود و فروزنده به ژوبین دل می بندد ، او روز تولد ژوبین را از طریق ناژین متوجه می شود و سعی می کند روز تولد او را غافلگیر کند ولی آن روز ژوبین را همراه دختر دیگری می بیند و دلش می شکند…
کیارش دولتشاه، در یک میهمانی خانوادگی به قتل می رسد. تمام مدارک نشان می دهند قاتل، دختر نگهبان خانه است اما واقعیت چیز دیگریست…
قصه ی این رمان درباره دختریه که پدرش معتاده و زندگی اونو مادرشو کرده جهنم، طی اتفاقاتی به خاطر پدرش مادر دختر داستانمون میمیره و حالا اون میمونه و یه مشت در و دیوار…دخترداستانمون وارد یه محله جدید میشه زندگی جدیدی شروع میکنه اما سرنوشت هنوز دست از بازی کردن برنداشته و زندگی این دختر دوباره زیر و رو میشه و…
صبا دختریست که در کودکی پدرش را از دست می دهد و ثروت خانوادگیشان مصادره می گردد. داستان روایتگر زندگی صبا پس از مرگ پدر می باشد .داستان در سه بخش روایت می گردد….. دنیای رویایی صبا ….. واقعیات زندگی …….. بزرگسالی ……..در دوران رویایی ٬ صبا زندگی ایده آلش پس از مرگ پدر را ترسیم می کند . کودکی او و سختی هایش خود حکایت دیگریست … تا روزی که بزرگ می شود و از روی ناچاری٬ تن به پرستاری بیماری می دهد که آینده اش را دستخوش تغییراتی اساسی می نماید.
دختری به اسم میترا که در شمال زندگی میکنه و علاقه زیادی به خانواده اش به خصوص برادر کوچکش داره و در بچگی برادر کوچکش خیلی میترا رو اذیت میکرده و باهاش سرلج داشته ولی حالا چند سال میگذره و …
نگاه در چشمان بیمارش میدوزم! بغض را قورت میدهم …اما …نه نمیشود.. همیشه باریدن یعنی زن ، زن یعنی همیشه باریدن!اینجا هوا ابریست ، آنجا را نمیدانم! اینجا نفس تنگ است ، آنجا را نمیدانم! اینجا دنیایم اندازه آغوشیست که یکبار هم لمسشان نکرده …اینجا… نجیبانه دور میشوم ، نانجیبانه قلبم پا میکوبد!اینجا زنی عاشقانه میبارد …اشتباه نکن… همه جا زنان میبارند … گاهی عاشقانه ، گاهی عارفانه ، گاهی …گاهی زنان تنها میبارند ، بی هیچ بهانه …
چای حضورت را سر میکشم و دلم از گرمایت ضعف میرود… از شیرینی ات نوچ میشود!میبینی؟ تو نیستی و من از همین فاصله کذایی دوستت دارم…بعد از گذشت دو سال و زخمی که به تنِه زندگی نگار خورده است همه چیز متفاوت شده … تلاش او برای دوست داشتن..برای راضی نگهداشتن… و درست زمانی که فکر میکند موفق شده است اتفاقی میافتد که دوباره و دوباره همه چیز را عوض میکند… و شاید همه چیز را سره جایش برمیگرداند…اتفاقی مثل نزول باران برای زمینی که از تشنگی لب میزند…
میان تاریک و روشن ذهنم رنگ روشن چشمانت یک اقاقی بود… اقاقی که راهم را روشن کرد..شاید هنوز دلخورم از له شدن زیر نگاه خیست…اما مگر میشود رویای خیس چشمانت رابه دست کابوس فراموشی سپرد…بازبه سویت پرکشیدم که بدانی همه آرزویم چسبیدن به همان رویای خیس است..برایم بمان… بمان… بمان ورهایم کن از این کوچه پردیوار…سهم من وتو همان باغ سبز خیال خوشبختیمان استنه باغ خزان زده فراموشی…
دختر رمان ما خیلی زیباست زیبایش تو شهرشون تکه ، هم پدر داره هم مادر اما هردوشون معتادن و اونو مجبور به ازدواج با یه مواد فروش میکنند و این تازه اول مشکلاتشه…
طناب دار جلوی چشماش بود و یه چهار پایه کهنه که با کوچیک ترین حرکت ممکن بود پایه هاش بشنکه زیر پاهاش..ترسیده بود ، اینو صورت خیس از عرقش و لرزش دستای بستش نشون میداد …کی گفته سر بیگناه تا پای دار میره اما بالای دار نمیره ؟؟طناب و انداختن دور گردنش …حاج ستوده همیشه یه ذکری می گفت ..چی بود ؟؟؟ چشماشو بست ..یادش اومد ، زیر لب زمزمه کرد :– الَّذینَ آمَنُوا وَ تَطمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکرِ اللَّهِ أَلا بِذِکرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ …
کنعان درگیر در مشکلات خانوادگی و مالی، اسیر گذشته و خاطره ی زخمی که به روحش آسیب رسونده، در اوج مشکلات هجوم آورده به زندگی حالش، فرصتی برای گریز از موقعیت خسته کننده ی زندگیش پیدا می کنه اما هر فرصتی فرصت مناسب نیست و هر راه گریزی، راه گریز یا شاید هم….داستان ، داستان زندگی سه پسره ، سه برادر که زندگیشون به وجود هم گره خورده و البته شخص آشنای غریبی که منبع اصلی مشکلات این سه برادره.
رامش زندگیه عادی خودشو داره . زندگی کنار پدر و خواهرش رو دوست داره و در انتظار رسمی شدن ازدواجشه . اما کم کم حقیقتهایی از زندگی خودش و پدرش رو میفهمه که مثل یک شوک بزرگ عمل میکنن. نامزد اون …
زندگى آدمها، آدمهایی که سرگرم روزمرگیهاشون هستن، ساده از کنار هم میگذرن. روز رو به شب و شب رو به روز میرسونن، ولى، یه جا و تو یه نقطه زندگیها به هم گره میخوره و امروز و فردا ها با هم عجین میشه.براى خوب شدن حالشون، براى خوب شدن حالمون قدم میذاریم تو مسیر سرنوشت، میسازیم با هم عاشقانه هایی رو که شاید رویای خیلی از ماها باشه.
پرنده های قفسی قصه زندگی عشقه… قصه زندگی انسان هایی است که با عشق متولد شدن و با عشق از دنیا می رن. پرنده های قفسی حکایت بی سرانجامی یه عشقه. حکایت جبر و اجباری هستش که گره می ندازه به زندگی هایی که میتونستن با آرامش روزها رو سر کنن.پرنده های قفسی حکایت زندگی یه زنه. حکایت یه زن که با عشق زاده شده و با نفرت به پایان می رسه. حکایت زندگی زنیه که چاره ای نداره جز سوختن. جز شعله ور موندن و در آخر جز باختن.حنانه زنی که می بازه و باز هم می بازه. حکایت زندگی زنی که سالها با سکوت خو می کنه و زمانی به فوران در میاد که آتشفشانش زندگی خیلی ها رو در مذاب حل میکنه.حنانه و محمد زندگی ای رو شروع می کنند که تنها با انزجار شکل گرفته. زندگی که سرشار از حقیقت های ناگفته و گفته هایی ست که تنها یادآوریش درد است که بر درد می افزاید. محمد شمشیر از رو بسته و حنانه صبورانه تحمل میکند. دلایل تحمل این زخم کهنه رو باید تو نبایدها و نشایدهای زندگیش جویا باشیم…
این دنیا مثله شهربازی میمونه یه عده وارد بازی میشن و یه عده بازی ها رو هدایت میکنن یه عده هم بازی های جدید طراحی میکنن، این میون یه عده بازی می خورن و حالشون بد میشه و یه عده سرخوش از هیجانات کاذبی که بهشون دست داده بلند بلند می خندن و حتی به اونهایی که بد حالن نگاه هم نمی کنن.دختر قصه ی ما تو این شهربازی بازیچه ی دست مردان مهم و عزیز زندگیش میشه و تو همین بازی ها کم کم بزرگ میشه…
به روزهای کهنه که برمی گردی ردپایی از اشتباهات می بینیم. اشتباهات کوچیک وبزرگی که گاهی سایه اش تا ابد دنبالمون میاد.درست مثل سایه ی مرگ سرد و وحشت آور…قصه ی یک زن،یک مرد،یک کودک ویک قوم تکرار میشه.هرکس به دنبال حرمت خودش می دوه.یکی حرمت دل ودیگری حرمت خون و هم خونی…یک قصه ای که ساده شروع میشه. ساده رو این روزها شاید طور دیگری باید معنا کرد. چون سادگی و بغض ودلتنگی همراه هم میاد.دو روایت داریم از دوزمان که سپری شده و درحال سپری شدنه اما نقطه ی اتصال این اتفاقات گذشته ودرحال گذر زندگی و آینده رو شکل میده. اتفاقاتی که حقیقت ها رو باز میکنه.چشمها رو بینا می کنه و می بینیم که هر سنتی حق نیست و …”
در فضای خفقان آور و ترسناکِ میانتان هر روز برای زنده ماندن کمی بیشتر از قبل دست و پا زدم.نه اینکه زندگی کردن را یادم نداده باشند… نه..!!فقط میانِ این دود و باروت، هر روز کمی بیشتر از دیروز نفس کشیدن را فراموش کردم..خط فرضی و قرمز میان حفره های تفنگِ شما، مرز میانِ احساس و زندگی ام را ساخت…پابرهنه و محکم، در این فضای کوچک و مرگبار ایستادم و از احتمالِ کشیده شدنِ هر لحظه ی ماشه هایتان نهراسیدم..اما شما فراموش کردید که قلب و سینه ی من جایگاه و ماوای اول و آخرِ گلوله هایتان خواهد بود!
داستان در ارتباط با زندگی یه پسری هست که به دون ژوانیسم مبتلاس و با وجود روابط زیادی که داره اما هیچ جنس مخالفی تو زندگیش نیست که حضور دائمی داشته باشه!شخصیت داستان ما موقعیت اجتماعی بالایی هم داره یک خلبان بزرگ و حرفه ای،کسی که بیشتر پرواز های بین المللی رو هدایت میکنه…
دختری تنها و آسیب دیده پس از سالها به خانه خانواده ی پدری اش می رود و به واسطه این نقل مکان ، او وارد زندگی مرموز یک نوازنده می شود .همه چیز به ظاهر خوب و آرام است تا زمانی که قیم قانونی او به ایران باز می گردد و اسرار مگو فاش می شوند .و زندگی ها در هم گره می خورد…
لیلی دانشجوی رشته ی عکاسی و دختری آروم و بی سروصداست که به خاطر شرایط خاص زندگی که داشته و داره منزوی و گوشه گیر شده.. عاشق یکی از هم کلاسیاشه به اسم سیاوش آزادروش و به شدت حس می کنه تو رقابتش برای بدست آوردن قلب این پسر بین دخترهای دیگه بازندست و این وسط همه چیز به تصمیم این پسر بستگی داره… و زمانی که باید بگذره و همه امیدوارن با گذشتنش بدی ها بره و خوبی ها به جاش بیاد.. اما آیا واقعا همیشه اینطوری میشه ؟ آیا همیشه با گذشتن زمان خوشبختی پیدا میشه… شاید هم زمان همون چیزی باشه که در نهایت انتقام میگیره

هفته پیش مدیر مدرسه منو احضار کرد گفت بین برترینهای مدرسه ها امتحانی برگزار میشه که جایزش اولین نفر سفر مشهد همراه خانوادست منم از شوقم بکوب دارم درس میخونم کتابها رو خط به خط حفظ شدم هرچند همیشه من برای درسها اماده ام رشته ام طبیعی سال سومم یکسال دیگه تموم میشه از الان خودمو برای کنکور اماده میکنم باید مامان پری رو به ارزوش برسونم بیچاره از دست این بابای مفنگی ما که خیری ندید حداقل من میتونم براش جبران کنم از بچگی صورتمون رو با سیلی سرخ نگه داشت تا حفظ ابرو کنه خیلی از دوستام خانوادشون نزاشتن درس بخونن ولی مامان جلوی برادرام ایستاد اخه تواین سال ۱۳۵۰ درسخواندن دختر معنی نداره دوستام بچه هاشون میرن مدرسه خیلی از همسایه ها برام حرف درست کردن میگن حتما دختره یه عیبی داره که شوهر نمیکنه هردفعه که میخوام برم مدرسه پسرهاشون به محض دیدن من میرن تو درم محکم میکوبن ولی بیخیال حرف مردم شدم برای ساختن اینده باید جنگید مامان بهم یادداده .
دانلود رمان جدید عاشقانه کی فکرش رو می کرد؟ برای موبایل و کامپیوتر

دانلود رمان جدید میرم جای من اینجا نیست برای آندروید و جاوا
خلاصه داستان رمان :
دانلود رمان برای موبایل و کامپیوتر در ادامه مطلب . . .
دانلود رمان ایرانی و جدید بهار ماندگار برای موبایل و کامپیوتر pdf
دانلود کتاب رمان آرشیدا برای موبایل و کامپیوتر
درخواستی کاربران
تعداد صفحات : 14