دانلود رمان پنجره ها می میرند | اندروید ، آیفون ، جاوا ، pdf و موبایل, دانلود رمان ایرانی, دانلود رایگان رمان, دانلود کتاب داستان, رمان عاشقانه, دانلود رمان عاشقانه pdf, دانلود رمان مخصوص گوشی های اندروید

نام رمان عاشقانه : پنجره ها می میرند
نویسنده : رهایش* کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب : ۵٫۵ (پی دی اف) – ۰٫۴ (پرنیان) – ۱٫۱ (کتابچه) – ۰٫۴ (ePub) – اندروید ۰٫۹ (APK)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK
قسمتی از متن رمان :
بارون اونقدر تند شده که بخواد تا عمق لباسهام نفوذ کنه اما من مرد عقب نشینی کردن نیستم! هه! عقب نشینی! انگار تو صف اول کارزارم که حرف از عقب نشینی می زنم!تو این چند سال اونقدر عقب رونده شده ام که پشتم فقط دیوار باشه! اونقدر عقب عقب رفته ام که دیگه راهی برای عقب نشینی بیشتر نباشه!
آره سخته! سخته که پیش خودت معترف باشی اشتباه کردی! شجاعت عجیبی می خواد! سخته از خودت شرمنده باشی اما … سخت تر از اون شرمنده بودن در مقابل کساییه که یه عمری دوستت داشتن و نگرانت بودن و دوستشون داشتی و نگرانشون بودی و هستی!
صدای لاستیک ماشینی که آب جمع شده ی کف خیابون رو به اطراف می پاشونه نظرم رو جلب می کنه. بر می گردم و نگاهی بهش می اندازم. درست دم در انتهایی ترین خونه ی اون کوچه ی بن بست پارک می کنه و راننده پیاده می شه! چتر به دست پا تند می کنه سمت دیگه ی ماشین، در جلو رو باز می کنه و همزمان چتر باز شده رو بالا نگه می داره.
صدای بسته شدن در ماشین، صدای خنده های گرم و از سر سرخوشی، صدای به در کوبیدن های با سوییچ، باز شدن در و رفتن و غیب شدنشون از پیش چشم های به خون نشسته ی من! همه و همه واقعیه! واقعیت این دنیای تلخ!
سردم بوده اما حالا گرمم شده! گر گرفته ام. گر که نه آتیشیه که به جونم افتاده! آتیش هم نه! مواد مذابه! داره ذره ذره وجودم رو ذوب می کنه! تو اون سرمای استخون سوز دارم از ته وجود خاکستر می شم! آخرین بارقه های امید هم جلوی چشمم از بین رفته و حالا فقط پر خاموشیم! حتی کورسویی نیست! همه جا سیاهیه مطلقه! اونقدر تاریک که خودم رو هم گم می کنم! اونقدر تاریک که دنیامو هم گم می کنم! اونقدر تاریک که نفس کشیدن رو هم گم می کنم.
صدای معترض علی هم نمی تونه از جا بلندم کنه! با همون تن خیس و یخ زده، درست از یه ساعت قبل نشسته ام روی مبل و بی اهمیت به خیس شدن یا کثیف شدن پارچه ی مخمل طوسی رنگش سرمو تکیه داده ام به پشتیش. هیچ جام درد نمی کنه! نه سرم که اون همه بارون خورده تو فرقش، نه استخون هام که اون همه تو سرما مونده! فقط انگار تعطیل شده ام! انگار از کار افتاده ام و نمی تونم تکونی به خودم بدم! شنیدن همیشه اونقدری دردناک نیست که دیدن درد داره! وقتی نیستی، وقتی نمی بینی، حتی اگه بشنوی، حتی اگه در حد زمزمه باشه، حتی اگه کسی در گوشت بگه، اونقدرها اذیت نمی شی که با چشمهات ببینی!